من به تنهایی باغ
بعد یک خواب زمستانی می‌اندیشم
و به گل‌های فروخفته به دامان سکوت
من به یک کوچۀ گیج
گیج از عطر اقاقی‌ها می‌اندیشم

و به یک زمزمه‌ی عابر مست
که ز تنهایی خود ناشاد است!

من به دلتنگی شب‌های ملول
و تهی ماندن خود از شادی
بازمی‌اندیشم، بازمی‌اندیشم!

ذهنم از خاطره‌ها سرشار است
و فرود آمدن معجزه در هستی من
مثل خوشبختی من
دورترین حادثه است!

من به خوشبختی ماهی‌ها می‌اندیشم
که در آن وسعت آبی با هم
باز هم همراهند

من به یک خانه می‌اندیشم، یک خانۀ دور
که در آن فانوسی می‌سوزد
و در آن جای تو مانده‌است تهی

و به گل‌های فراموشی آن گلدان می‌اندیشم
که ز بی‌آبی پژمرده شدند!

من به تنهایی خویش
و به تنهایی باغ
و به یک معجزه می‌اندیشم…

نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟

زخمی ام – زخمی سراپا می‌شناسیدم ؟

با شما طی کرده ام راه درازی را

خسته هستم خسته ، آیا می‌شناسیدم؟

راه ششصد ساله‌ای از دفتر حافظ

تا غزل‌های شماها ، می‌شناسیدم؟

این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است

من همان خورشیدم اما، می‌شناسیدم؟

پای رهوارش شکسته ، سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا ، می‌شناسیدم؟

می‌شناسد چشم‌هایم چهره ها تان را

همچنانی که شماها می‌شناسیدم

این‌چنین بیگانه از من رو مگردانید


در مبندیدم به حاشا ، می‌شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق!

رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم

اصل من بودم ، بهانه بود و فرعی بود

عشق « قیس » و حُسن « لیلا » می‌شناسیدم؟

در کف « فرهاد » تیشه من نهادم ، من!

من بریدم ، بیستون را می‌شناسیدم؟

مسخ کرده چهره‌ام را گرچه این ایام

با همین دیوار ، حتی می‌شناسیدم

من همانم ، مهربان سال‌های دور

رفته‌ام از یادتان؟ یا می‌شناسیدم؟

فکر کردن به تو


دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست

از قیصر امین پور

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام
روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها…

هر روز بی تو
روز مباداست!

این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت


اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه