آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...

این تمام لذت من است ...
 


وقتی با اصرار مرا می خوانی ...
 

وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ...
 

من این انتظار عاشقانه را می پرستم ...
 

تمام روز انتظار تا تو بیایی ...
 

آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ...
 

اگر خوب گوش کنی
 

این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی
 

تو را فریاد می زنند ...
 

مخاطب کلامم که هیچ ...
 

مخاطب ضربا نهای قلبم هم تویی ...
 

ببین تعبیر می کنم که گاهی خواب تو
 

همان نهایت آرزوی من است ...


کمی با من قدم بزن !


 اگر غمگینی ، اگر نا آرام ..


 کمی با من رویا شو !


 اگر تنهایی ، اگر بی پناه ..


 شانه ات خواهم بود !


 اگر بغض کردی ، اگر ترسیدی ..


 من ، برای تو !



 تو با من باش

دُختـَرے نیسـتـَم کـه هـَرزگـــے کـُنـَم!

زنـانگــے وَ مـُـحَـبـَتم را بـا هـَر مــردے تقسـیم نمـے کنم

عـشـقَم تنها خــاص ِ یکـــ نـفر اَســت

غـَرق ِ عـــــشــــــق خواهــم کرد آنکه خاص ِ من باشـد

طــورے کـه بـــے نیاز شـود از عـشق، ســیرابــ شـود از زندگـــے ...

تا جــان به در بـَرَم، آغوشـَم و وجودم و قلـــبم تنها سـَهم اوسـتــــ


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
 

نبود برسرآتش میسرم که نجوشم

...

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
...
حکایتی ز دهانت به گوش جان آمد
 

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
...
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
 

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
...
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
 

که گر ز پای در آیم بدر برند به دوشم
...
ما به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
 

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
...
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
 

سخن چه فایده گفتن که پند میننیوشم

...
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
 

که گر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم


شبی تنها
میان موجی از احساس
نوشتم قصه ای زیبا
ز شبهای غم و باران
نوشتم خاطراتم را
به روی لوحی از احساس
به یاد روز بارانی
به یاد لحظه ی آخر
به یاد آن نگاه گرم و شیرینت
شبی تا صبح لرزیدم

قدمهایت به یادم هست
و اما در کنار تو
قدمهایم که گویی در سرای نور
زمین را لمس میکردند
و من دور از تمام این جدایی ها
برایت گریه میکردم

کجایی بهترین من ؟
کجایی ای پر پرواز ؟
کجایی تو ؟ کجا ماندی ؟
چرا دوری ؟ چرا دوری و تنهایی ؟

بیا پایان غمهایم
بیا در اوج با من باش
مبادا بشکنی پیمان
مبادا از دلم دوری کنی یکدم
تو میدانی برای قصه های ما
نباشد خط پایانی
تو بشنو از دل تنگم
که تا هستم در این دنیا
به یادت مینویسم خاطراتم را