به پریشان شدن قسمتی از موهایت
غزلی ساختم از شیوه شهرآشوبیت
برگرفتـــه شده از قصــه ابروهایت
حس خوب غزلم را به چه تشبیه کنم؟
جز بــه احساس بغــل کردن بازوهایت
آنقــدر واژه بـرای غـــزلم داد بـه من
کوچه باغی که مرا برد به گردوهایت
بی تو آرامش این شعر به هم می ریزد
ای بــه قــربان سکــــوت سر زانوهایت
موج دریای تنت وقت سرآسیمه شدن
دلبـــری می کند از جمله جاشوهایت
کودکی هستم و در حسرت چشم عسلیت
می رود دست لبـــم تا لب کنـــدوهایت
اینکه آبادی ما آب و هوایش عالیست
ماجراییست که افتاده به شب بوهایت
سینه ات دشت پر احساس و چراگاه قرق
اینقـدر ظلم نکن در حــق آهـــوهایت
با وجودت اتاق سرد و عبوس، کمی از سردیِ خودش کم کرد
لحظههای نبودنت به خدا در خودم بارها شکسته شدم
تا به کِی توی خواب بایستی حضرت ماه را مجسّم کرد؟
عشق یک هدیه ی خدادادیست، من کجا و حضور ماه کجا؟
کاش میشد برای ماه دلت، جای شایستهای فراهــــم کرد
دلِ من مثل سیر و سرکه شدست، نکند از کنـــار من بروی؟
کاش میشد که در کنار تو باز چایِ پر رنگِ عاشقی دم کرد
بعدِ تو سهم سالنامهی من، روز و شب اشکِ شعر خواهد شد
فصلِ پنجم تویی؛ یقین دارم میشود رفع غصّه و غـــــــــــم کرد
قــول دادی به حرمت دلمـــــــان زود برگــردی وُ مـن این دفعـه
قلب خود را به جای فرش حریر، پیش پای تو پهن خواهم کرد
اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار
کـــه این دیوانه تنهـــا تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ
ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤــﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد
دسته جمعی سمت مسجد میروند اوباش ها
لات های ایــن محل تا آمدی عاقل شدند
دلبرم...! حسن ِختام ِ خشم ها ، پرخاش ها
رد شدی از برگ های خشکِ پاییزی و بعد...
جنگ برپا شد میان تک تک فراش ها
چشم هایت سبز یا آبی ست؟ یا تلفیقی است؟
چشم هایت سوژه شد بین همه نقاش ها...
از زمانی کـــه نگاهت را به باغ انداختی
رز بیرون میدهند از شاخه ها خش خاش ها
آمدی امواج صوتی بینشان منسوخ شد
با ورودت چشـــم وا کردند این خفاش ها
سیندرلای منی ...هر روز دعوا میکنند
برسریک لنگ ِ کفش تو همه کفاش ها
گفته ای مثل برادر دوستم داری ولی...
کاش من یار تو بودم ، مابقی داداش ها
کاش می ماندی کنارم کاش... اما رفتی و...
شعرهایم پر شد از اما... اگرها ، کاش ها...