آن اضطراب بوسه ات را دوست دارم
حتی سراب بوسه ات را دوست دارم

وقتی نبودی خواب را با قرص خوردم
پیوسته خواب بوسه ات را دوست دارم

در ازدحام جمعیت از خط توحید
تا انقلاب بوسه ات را دوست دارم

در فصل گرگ و میش تلخی های بوسه
آن طعم ناب بوسه ات را دوست دارم

من معنی خود سوزیم با این شرایط
آن التهاب بوسه ات را دوست دارم

نیلوفر مردابیم شاید ندانی
آن پیچ و تاب بوسه ات را دوست دارم

من دوست دارم بی دریغ آن بند دل را
دادن به آب بوسه ات را دوست دارم

در اضطراب و نا خوشی حتی به مستی
حال خراب بوسه ات را دوست دارم

 

رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟- خطا کرد کمندش

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش

شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش

در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش.

گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش

سیمین طلب بوسه یی از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش

بر بام خانه ام خواهم رفت

فریاد خواهم کرد " دوستت دارم "

پدر شکلِ یک ببر می شود

فریاد خواهم زد " دوستت دارم"

کبوتر هایم را به هوا میفرستم

از آسمان خانه ی ما پر می بارد

رو به نقطه های نا مشخصی  داد میزنم

آزاد هستید .. آزااااد ... آزاااد

پدر میاید به پشتِ بامِ

ببرش را رها می کند

فریاد خواهم زد " دوستت دارم"

و آزاد می شوم ... آزاااد ... آزاااد

از آسمانِ خانه ی ما دخترِ دمِ بخت می بارد

...
( می گفت من خوشبختم ... تو هم معجزه ی عشق را دست کم نگیر)

 


گفتمش
شیرین ترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند
ناله زنجیرها بر دست من
گفتمش
آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست
گفتمش
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
سر به سوی آسمان برداشت گفت
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
لیکن این شب نیز دریا یی ست ژرف
ای دریغا شبروان ! کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خواب شان
گفتمش
فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان
گفت
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی اید به گوش
گفتمش
اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست
گفت
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش

از عشق میگویی بگو ، آبی ترین باشد
از عشق می گویم اگر درد تو این باشد

بگذار من عاشق ترین مرد زمین باشم
بگذار یک دیوانه هم عاشق ترین باشد

سلطان از اول خوب میدانست آدم کیست
بگذار لاف عشق تهمت آفرین باشد

من از فریب گندم روی تو دانستم
بیچاره دل یک عمر باید خوشه چین باشد

با یک هجوم از هم فرو میریزدش غم ، آه
دیوار دل سهل است اگر دیوار چین باشد

آه ای شبان خفته ، کولی ترین برخیز
میترسم اینجا باز گرگی در کمین باشد

وقتی که از دل گفتی و آیینه دانستم
آنی که میخواهد دلم باید همین باشد

تا بود از تو قسمتم غم بود و دیگر هیچ
ای کاش تا باشد نصیبم از تو این باشد

این است پایان تب پروانه ای چون من
آتش همان بهتر که خاکستر نشین باشد