گاه یک لبخند آنقدر عمیق می شود، که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی می شود، که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آن چنان سنگین است، که چشمانمان رهایش نمی کنند
و گاه یک عشق آن قدر ماندگار می شود، که فراموشش نمی کنیم.
.
رویای با تو بودن را
نمی توان نوشت، نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود!
مردابم و در من هوس جزر و مدی نیست
با سنگ تو آشفته شدن حس بدی نیست
عشق است و همه اول راهش به خروشند
برگرد ببین پشت سر ما احدی نیست
گفتی "سندی رو کن اگر سهم تو هستم"
این لرزش دست تو خودش کم سندی نیست
صد بوسه به لب آمده، کی می رسی از راه؟
من باغ پر از سیبم و اینجا سبدی نیست
من چشم به راهم، چه بیایی، چه نیایی
یک سال که سهل است، که صد هم عددی نیست
از تو کلام از سر لطفی، حتی نگاهی دلنشین کافی است
آری برای شام یک درویش، آب و کمی نان جوین کافی است
در کشور جانم نمیخواهم، فرمانروای دیگری جز تــــو
زیرا به این باور یقین دارم، یک شاه در یک سرزمین کافی است
من جز به اذن حضرت چشمت، راهی به لبهایت نمیجویم
پیشانیات را پاک کن از اخم، نامهربان! دیوار چین کافی است
شعر و ترانه، چشمک و ابرو، صیاد یک شیر است یا آهو
آمادهام، تیر و کمانت کو؟ صیدم کن ای آهو! کمین کافی است
هرچند با سقفی جدا از هم، سقفی جدا فرسنگها از هم
تو دوستم داری همین خوبست،من عاشقت هستم همین کافیست
کی می شود سپیدۀ شام خودم شوی؟
شب تا سحر ستارۀ بام خودم شوی
ای نیمه ام در آینه کی می شود شبی
عکس خودم شوی و تمام خودم شوی
بعد از هزار و یک شب غمگین عاشقی
صبح خودم شوی و سلام خودم شوی
ای قاصد عزیزترین دوست دارمت
پیک خودم شوی و پیام خودم شوی
من دائماً شراب بریزم برای تو
تو ماهِ موشرابیِ جام خودم شوی
مهتاب را به موی تو ای مادیان سرخ
اشکم گره زده ست که رام خودم شوی
من کودکم مداد سرانگشتهات را
آنقدر می مکم که تمام خودم شوی
اصل شناسنامۀ قلبم به نام توست
اصلاً نیاز نیست به نام خودم شوی
دست مرا بگیر که تا قله راه نیست
باید رفیق گام به گام خودم شوی
صبحانۀ صمیمی نان و شراب را
همسفرۀ حلال و حرام خودم شوی
شیرین زندگیم شراب عسل زده!
عمر منی نه اینکه به کام خودم شوی
گرچه برای عطر تو گلخانه کوچک است
باید همیشه سهم مشام خودم شوی
ماهِ جزایرِ هیجاناتِ تا ابد!
غرق مکالمات مدام خودم شوی
دیگر دلم سیاه شد از این همه پیام
باید خودت جواب سلام خودم شوی
در این قمار باخته از پیش، شاه دل!
کاری کنم که مات مرام خودم شوی
آنگونه می ستایمت ای قلۀ بلند!
تا بندۀ خدای کلام خودم شوی
با تو نماز بوسه بخوانم هزار سال
پیر خودم شوی و امام خودم شوی
زودم بگیر و دیر بکش دیرتر بمان
با شرط آنکه حلقۀ دام خودم شوی
من عرض می کنم که خصوصاً خودت چرا
باید فقط مخاطب عام خودم شوی؟
دیگر سحر نمی شود این شب مگر خودت
دنبالۀ ستارۀ نام خودم شوی...