نازنین زندگی ام را به دو گیسوت ببند
جان ناسوتی ما را تو به لاهوت ببند
شعر من منتظر بارقه چشم شماست
أتشت را به سر مخزن باروت ببند
تب به هذیان برسد نام ترا خواهم گفت
با دهانت دهن شاعر فرتوت ببند
شرط می بندم اگر دیر کنی میمیرم
زود یا راه من از مردن مشروط ببند
یا فقط خواهش آخر که نوشتم با اشک
تو بیا خنده کنان و در تابوت ببند
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب