در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
#دلتنگی...
ظاهرش یه واژه اس!
ولی همین یه واژه میتونه روزگارت و سیاه کنه!
دلتنگ که بشی میفهمی چقدر نبودنش سخته!
میفهمی بدون اون زمان به زور میگذره!
هرجا میری یه چی هست اون و به یادت بیاره!
هیچ جمعی و بدون اون تحمل نمیکنی!
دوست داری تنها بشی خاطره مرور کنی..
اشک بریزی و به خدا التماس کنی...
دلتنگی یعنی..یه حجم سنگین رو سینت...
وقتی میخندی میفهمم دنیا ارزشش را دارد
ارزش جنگیدن
دروغ گفتن
حتی دل شکستن
وقتی میخندی
آدم یک جایی ته دلش میلرزد و ...
یک جایی ته دلش خسارت زیادی میبیند
مصدوم میشوند تمامِ نبودن هایت تهِ دلم
تو نمیفهمی و خیلی کودکانه میخندی
و من رویِ خنده هایت خانه ای میسازم
از جنسِ موهایت
آخ که چقدر موهایت
زیبا این طرف و انطرف میروند و خراب میکند
هر آنچه رویِ کاغذ آینده من بودند
با لبخندت
"میشود عاشق شد اما نمیشود زندگی کرد"
وقتی میخندی
خدا هم هوس انسان بودن میکند
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی کردابم
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید
تورا کدام خدا
تو را کدام جهان
تو از کدام ترانه تو از کدام صدف
تو در کدام چمن همره کدام نسیم
تو از کدام سبو
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه
کدام نشاه دمیده از تو در تن من
که ذره ها وجود تو را که می بیند
به رقص می آیند
سرود می خوانند
چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست