فرصت بده یک جرعه از آن جام بگیرم
تا خاتم ارباب غزل نام بگیرم
سعدی به خدا لنگ بیندازد اگر باز
از دفتر چشمت غزلی وام بگیرم
موجم که هوای تو مرا می برد از خویش
تا بر لب آغوش تو آرام بگیرم
حبس ابد عشقم و دلخوش که هر از گاه
از قاصدک "ناز" تو پیغام بگیرم
دست تو و دامان من ای مرگ؟! بعید است
کافی ست که یک بوسه از او کام بگیرم
فال می خواهم بگیرم... می شود نیت کنی؟
میشود با این غزل،احساس سنخیت کنی؟
منطق لب های تو ،شد علت "اشعار" من
می شود با بوسه ای اثبات علیت کنی؟
طبع من گرم است،عشق من ندارد حد و مرز
تو زرنگی... میشود آن را مدیریت کنی؟!
شعر من بی تو اهمیت ندارد نازنین
یک نظر کن تا غزل را پر اهمیت کنی..
عذر می خواهم..! حواسم چند بیتی پرت شد!
فال می گیرم دوباره... میشود نیت کنی؟!
و اگر امروز برایت مینویسم
از عریانی ذهنی ست،
که از ایمان گذشته
و به عادت رسیده
که از اسالتِ عشق چیزی نمانده،
جز شِکوه به جا ماندهء خاطره ای دور
و وجودی سایه وار،
حضوری چنان کمرنگ،
که مرا به یاد خوابی می اندازد که هرگز نرفته ام
به یاد نبودن،
شاید هم... مرگ،
و اگر مینویسم
هنوز شب را باور دارم
و لحظه های تاریکی که من را به تو پیوند میدهد
بی آنکه بدانی،
بی آنکه به یادم باشی،
یا حتی دوستم داشته باشی،
و اگر مینویسم
دوست دارم بدانی
در خلأ دنیای بی جاذبه،
از نبودنت عجیب مُعلقم،
میچرخم و میچرخم،
و در چشمهای نا باورِ یک سرگردانِ دلتنگ
کسی را میبینم،
شبیه خودم،
که هنوز عاشق کسی ست شبیه تو
وجودی سایه وار، و حضوری کمرنگ
حضوری بسیار بسیار کمرنگ
که نوشتن برایش،
منصرف میکند مرا
از مرگ
و نبودن...