صدای نفسهایت مرا می برد به عالم شعر .




می برد تا " رحم کن ای نفس " جبران




می برد تا " بوسه " ی فروغ




می برد تا " ای نوش کرده نیش را ، بی خویش کن با خویش را " مولانا




می بینی ...




یک نفست مرا تا کجاها می برد ...!





تو میروی …

اما بدان چیزی عوض نمی شود

پای ما تا ابد گیر است …

من و تو

شریک جرم یک مشت خاطره ایم …

هرکسی یاری درین کاشانه دارد؛ من تو را

یک هدف از رفتن میخانه دارد؛ من تو را


 هرکه مستی می کند، یک دلبر نازک ادا

در کنار ساغر و پیمانه دارد؛ من تو را


هرکه را دیدم به فرداهای خود دل داده است

آرزوها در دل دیوانه دارد؛ من تو را


هرکه عاشق میشود با جادوی یک دلفریب

در بغل معشوقه ای فتانه دارد؛ من تو را


در طواف عاشقی باید بسوزی دم به دم

کعبه ای اینگونه هر پروانه دارد؛ من تو را


هرکسی دریک ستاره بخت خود را دیده است

پیش خود یک آسمان افسانه دارد؛ من تو را


عاشق شوریده دل، در دفتر شعرش نوشت:

هرکسی یک دلبر جانانه دارد؛ من تو را

روی من شرط ببنــد!

تمام ِدلها را رد کـــرده ام !

چشم بسته این قمــــار را می بَرم..!

"بسم الله الرحمن الرحیم"


باعرض سلام خدمت همگی شما سروران گرامی بابت حضور در گروه 


و شرکت در مسابقه ...


برنده این شماره از مسابقه ، دوست عزیزمون خانم                                       +سی آیپارا​

میباشد .... با انتخاب زیبای....



به یک پلک تو می بخشم تمام روزها و شبها را

که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تبها را


بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم


فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لبها را


به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم!


تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را


دلیل دل خوشیهایم! چه بغرنج است دنیایم!


چرا باید چنین باشد؟  نمی فهمم سببها را


بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم


که دارم یاد می گیرم زبان با ادبها را


غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای یار


برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را