دستم را اگر نگرفته بودی
چگونه می آموختم
در غیبت خورشید هم
می شود خندید ؟!
صدایت که ببارد
یک قطره ماه هم
در کاسه ی آبم بیفتد
کافی ست
من نور می شوم


نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند
نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما
از ره رسیده و همراه عشق ، در بزند
نسیم ، بوی تو را می برد به همره خود
که با غرور ، به گل های باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت ، وصل مان آبی
مگر بر آتش تن های شعله ور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد ؟
هوای بستر و بالینم ار ، به سر بزند ؟
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست !
دو دیده ام مژه بر هم ، دمی اگر بزند
بپوش پنجره را ، ای برهنه ! می ترسم
که چشم شور ستاره ، تو را ، نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند

من فقط شاعر چشمان تو هستم بانو

تو میان دل من ....... خانه ی فرهنگ زدی!!

بهشت یعنی

یک موسیقی ملایم باشد

تو اینجا باشی

سرت روی پایم

دست راستم لای موهات

و دست چپم در حال نوشتن شعر

اما صبر کن

من که چپ دست نیستم

***

مهم نیست

تا ان روز تمرین میکنم

اولویت همیشه با موهای توست

دل تنگم

دلتنگ خیلی چیزها

دلتنگ این همه دلتنگی

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت

دلتنگم

دلتنگ نیمه شبهای دلتنگی

دلتنگ این همه نبودنها