غصه نخور
روبه راهم
رو به همان راهى که رفتى!

خورشید را

می دزدم فقط برای تو !

میگذارم توی جیبم

 تا فردا بزنم به موهایت

فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم !

فردا تو می فهمی

فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم !


آخ ... فردا !

راستی چرا فردا نمی شود ؟

 این شب چقدر طول کشیده ...

چرا آفتاب نمی شود ؟

یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟

ساعتها را "عقب" بردند
مارا به "جلو" ...!
نیمه های امشب "دو بار" دوستت خواهم داشت....

شعر
باید
موضوعیت داشته باشد

نه اینکه بدون حضور تو شروع شود و
بی آنکه مخاطب عطر تورا حس کرده باشد
خاتمه یابد

در شعر خوب
باید تو باشی
یا لااقل عطر تو باشد

هرچند همیشه مخاطب
 این چند سطر ساده تویی.

من دلم تنگ شده ،فاجعه را میفهمی ؟!
عمق دلتنگی و این حال مرا میفهمی؟

چون درختی که بریزد همه ی بار و برش
شده ام مضحکه ی صاعقه ها ،میفهمی؟

رو به موتم همه اینگونه به من خیره شدند
منم آن روح سراسیمه رها ،میفهمی ؟

قهر تو برده مرا تا درکاتی دیگر
شده ام کافر و مغضوب خدا، میفهمی ؟

گر خداوند بپرسد که چه می خواهی تو
من بگویم که تو را، باز ترا میفهمی ..