اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی، زمانی از آن تو باشم

واگر نمی توانم گاهی، زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی، کنار تو باشم

اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم

اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم

اما مرا اینطوری ترک نکن
بگذار دست کم چیزی باشم


تو نیستی و من

تا جنون ، تا مرز نبودن

تا رها شدن

از هرچه که رنگ هوشیاری دارد ،

 تا سقوط ، تنها یک قدم فاصله دارم


تو نیستی و من

دلگیر از کسانی که

بی خبر می میرند ، بی خبر می میرم

مثل غریبی که

 دل به هیچ آشنائی ندارد

 با خودم به هم می زنم

مثل مسافری که

یقینی به رسیدن ندارد

 فاتحه ی هر چیز آبادی را خوانده ام

تو نیستی و من به هوای تو

سر می زنم به تک تک مسافر خانه های این شهر


احساس می کنم

همه غریبه ها بویی از تو دارند !
 

راحت ترین راه را تـــو انتخاب کردی ؛

"نبودن"

 
کوتاهترین راه را من ؛

"جنون"


هیچ زنی را ،
در هیچ کجای دنیا نمی توانی پیدا کنی که به
یکباره عاشق مردی شود !
.
زن ها آرام آرام در یک مرد جوانه میزنند
اما "
امان از وقتی که زنی ، در وجود مردش ریشه بدواند
این جور عشق های یک زن را ، هیچ تبری نمی تواند از پا در بیاورد .
حالا میخواهد تبر زمان باشد ، یا حتی تبر مرگ …
.
اما چرا …!
همیشه یک استثنا وجود دارد
و آن برای از ریشه خشکاندن یک زن ،
.
.
.
“خیانت “به عشق اوست !

میخواهم ساده اعتراف کنم

میخواهم ســـــــاده فــــــــــریاد بزنم

دلم میخواهد ذره ذره ی وجود سرتا پا آرامشت را

در بلندای لحظه های خسته از دلتنگی ام هجی کنم

ساده میگویم

گوش کن...!!!

...ع...ا...ش...ق...م...!

نگاه کن...!!!

آنچه را که در سادگی نگاهم پیداست

نیازی به انکار نیست...!!!

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم …..
پنهان کرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد !