با دلم قهر نکن بی تو دلم می گیرد
"هستی" ام،بی تو همه هستی من می میرد
با دلم قهر نکن هرچه که خواهی آن کن
تو بزن بشکن و این سینه تو بی سامان کن

با دلم قهر نکن قهر تو عالم سوز است
بی تو حال دل من تلخ تر از دیروز است

با دلم قهر نکن من به تو عادت دارم
به خدا من به تو از پیش ارادت دارم

با دلم قهر نکن هستی من باش که هست
به خدا بی تو همه هستی من کوچک و پست

درمن
هزارشعرپا به ماه
منتظر سزارین یک غزل هستند
توچه می دانی؟
شبیه یک خیال مبهم
هرشب درپیچ تنهایی خویش
تورا به زبان بین المللی گریه
با لهجه تلخ قهوه
میان سیال دود واندوه
به آغوش می کشم


میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد


برف نگرانم نمی کند

حصار یخ رنجم نمی دهد،

زیرا پایداری می کنم گاهی با شعر و گاهی با عشق

که برای گرم شدن وسیله دیگری نیست جز آنکه دوستت بدارم.

من بودم ودل بود و تو و کلبه خرابی
شمعی و قلم بود و دو پیمانه شرابی


چشمان تو سرمستِ قدح بود در آن شب
دیوانه دلی بود و که می داد جوابی


در گوشه ی آن کلبه نشستیم چو عاشق
میبُردَم از آن لعلِ لبت گاه صوابی


شعری زغزل قافیه اش چشم تَرَت بود
انگار غزل ریخت ،به چشمان تو خوابی


طوفان زده شد دل چو شدی خیره به چشمم
غیر از تپشِ دل، زمنِ ساده نیابی