مردها خیلی هم خوبند...
دوست داشتنی و مهربان..
عاشق محبت واقعی...
گاهی وقتا مثل یه بچه از ته دل خوشحالند..
و گاهی مثل یک پیرمرد خسته...
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند...
بیشترشان درد کشیده اند...
و اکثرا غمهایشانرا در وجودشان مخفی کرده اند..
خیلی از اشک ها را نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد..
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدمهای محکم داشته باشند..
همانهای که اگر عاشق شوند ؛
برایتان شاملو می شوند ،و بیستون میکنند...
و تو بهشت را روی زمین خواهی داشت...
اری اینها مرد هستند...


بی تو من شبانه با که،
با که گفتگو کنم

ای حریفِ صحبتِ شبانه‌هایِ من!
بمان


روزهایی که

 بی تو می گذرد ،

      گرچه با یاد توست ثانیه هاش ...

 
آرزو باز می کشد فریاد :

               در کنار تومی گذشت ای کاش

تو از طایفه نشاید هایی
خنجر به دستان
رهروی تاریکی
نه باده به دستان


حجمه درد
تندیس دوزخ
عقوبت آخر
سبب تسویه من با دنیا

زینت بخش هر انچه به جز ، بودنم
تاول چرکین
خنیاگر عفریت
هم پیمان ابلیس

و من
بعد توام
سایه ات را نیز...
شبحم

شک نکن
که من بیدارم
بی....دارم.......


تو از طایفه نشاید هایی
خنجر به دستان
رهروی تاریکی
نه باده به دستان


حجمه درد
تندیس دوزخ
عقوبت آخر
سبب تسویه من با دنیا

زینت بخش هر انچه به جز ، بودنم
تاول چرکین
خنیاگر عفریت
هم پیمان ابلیس

و من
بعد توام
سایه ات را نیز...
شبحم

شک نکن
که من بیدارم
بی....دارم.......