یکی بی تو تک و تنهاست
حواست هست؟ خبر داری؟
یکی این گوشهٔ دنیا
ز یادت رفته انگاری

چقدر بی تو حواسم نیست
چقدر کمبودِ "تو" دارم
که این سردرد بی پایان
شده قصهٔ تکراری

چقدر بی من حواست نیست
چه خوشبختی کنار او
عجب لبخند شیرینی
بدون من به لب داری

فقط گوشهٔ لبخندت
پر از احساس تنهاییست
گمان کردی نمیفهمم
تو هم چون من خودآزاری...

همیشه کنج قلب تو
کمی از خاطراتم هست
که این بی من شدن را تو
به آغوشت بدهکاری

.




دوست دارم عزیزم. این همان کلمه ایه که همیشه از من خواهی شنید

اگه از هم دوریم  و من بر خلاف نظرم میزارمش به پای قسمت

بدان که چاره ای ندارم

بگو چه کار باید کرد؟

چه کار میشد که انجام ندادیم؟

جز این که عاشق هم هستیم و در تب دیدار هم میسوزیم و چاره ای نیست.....

بیا مرا بتراش ای تنم به دستانت

به بت سرای دلت در شبان رویایی

بیا مرا بتراش تا سحر مرا بتراش

به لمس و بوسه و ناز و نیاز و زیبایی

بیا مرا بتراش در حریر و ابریشم

به بستر شب تنهایی سوز عریانت

بشوق پنجه کشیدن ز پای تا بسرم

چو نو روسوسه شمع ذوق چشمانت

ز بوسه ریز لبانت ببار گل به تنم

شراب تشنگی عشق در دهانم ریز

ببر دلم به سر بالهای مژگانت

به جذیه های نگاهت ز خود فرویم ریز

بکش مرا به پیچ و خمهای اغوشت

به کوره نفست  آتشم کن ابم کن

میان عشق قوی پنجه دو بازویت

بگیرم و بفشار ، بشکن و خرابم کن

دوستت دارم

نه مثل شعری که تا زلف باز می کند

طوفان می شود

و در سیاهی چشم اش

گورهای دسته جمعی حفر می شود.

 

دوستت دارم

چون شاعری که شعرش را،

وقتی دفن شده باشد

در هجوم نوشته های رنگین جهان

ولی دوستت دارم را

از لب های تو شنیده باشد

-به وقت سرودن

اگر توانِ ماندنت نیست

کسی را در آغوش نگیر

که سکوت می کند

تا صدای نفس هایت را بشنود...

کسی را در آغوش نگیر

که زود در تو محو می شود

که زود عادت می کند...

کسی را در آغوش نگیر

که از عشق رنجیده

و پناه می خواهد...

هرگز شبی بارانی

پرنده را پناه نده

که در تو حبس می شود

که آسمان را فراموش می کند.