بعد از به نام ایزد و تقدیم احترام

اکسیژن همیشگی شعر من ، سلام


بـاران غربت است و لغت های آجری

این بار چندم است که نم داده حرف هام


حیفم میاید این که بگویم هوا بد است

یا این که گم شدم وسط مردمان خام


گفتم دوخط برای شما درد و دل کنم

محض رسیدنم به گذرگاه التیام


یادش بخیر فاصله ی دست هایمان

کم می شد از تولد یک جذبه ی مدام


وقتی که روی پنجره ها رنگ می گرفت

تصویر مومنانه ی یک عشق بی کلام


یادم نمی رود شب تعیین سرنوشت

دادم به دست های شما اختیار تام


چیزی میان خاطره هایم شکفته شد

چیزی شبیه بی تو نمی آورم دوام


همسایه ها به پنجره هامان ظنین شدند

و بعد لحظه لحظه رسیدم به اتهام


حالا تمام فاصله ها قسمت منند

حالا که فکر می کنم این قدر ناتمام


حالا که قلب روشن همسایه های خوب

در اصل قلب تیره ی گرگی است بی مرام


این قلب های کوچک و مضحک که سال هاست

پیوسته می تپند به امّید انتقام


دیگر نمی رسیم به درهای آشتی

قهر است با من و تو خدا روی پشت بام


از درد خاص ِعشق عزیزت که بگذریم

هر شب شکنجه می دهدم دردهای عام


اکسیـژن همیشگی شـعر من ٬ ببخش

سخت است درک این همه تکراری مدام


بدرود تا تولد دیـدارهای زود

امضا ؛ منی که گم شده ام در تو ، والسلام ...



مادرم به بختِ سپیدِ دخترانش فکر می‌کند

خواهرم به آفتاب

به روز‌های خوب

به خوشبختی‌

به زن بودن برای مردِ زندگی‌ ا‌ش

من اما به سفر‌های دور

به در هیچ کجای دنیا بودن

به نداشتنِ کسی‌ که مالِ من نیست

به آغوشِ مردی که اسب‌های وحشی گیسوان مرا رمانده است

به گریز

گریز از پیکری بی‌ پرهیز

گریز از اندیشه‌های عریان 

گریز از زنی‌ که رویایش با مادرش یکی‌ نیست

که از روز‌های خوب

بازگشتِ دوباره مردی را می‌‌خواهد

که نه آفتاب را می‌فهمید

نه خوشبختی‌ را می‌‌دانست

نه حتی ماندن را بلد بود 

من ... یک دیوانه  تمام  عیارم


: گفت عشق نه!

بیا تا همیشه "دوست" بمانیم 

دستش را رها کردم

- : گفتم

ببخشید ما به کسی که 

برایش روزی چندبار 

از درون فرو میریزیم

دوست نمی گوییم ...



آینه ی توی اتاقت

اگر یک روز تو را نبیند

ترک نمی خورد؟


دگمه ی پیراهنت

اگر یک روز نپوشی اش

نمی افتد؟


شیشه ی ادکلنت

اگر روزی به گردنت نپاشی اش

نمی شکند؟


پس چرا

حالا که من نمی بینمت

حالا که در آغوش نمی کشی ام

و حالا که لب هایم گردنت را...

هم ترک خورده ام

هم افتاده ام

و هم شکسته...؟


آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است

بره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده است


سرد شد از تن من... دل به خیابان زد و رفت

گرگِ من بره نچنگیدهِ به باران زد و رفت


آه دکتر! لبِ او «صبر و ثباتم» می داد

بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می داد


آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است

نفست همدم مردم شده باشد... سخت است


آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد

بره ام میل به بوسیدن گرگی دارد


دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس

دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس