تو نقطه ضعف من هستی
مرا با تو می توان ویران کرد وُ
به پریشانی کشاند
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
من فقط از تو می توانم سقوط کنم وُ
متلاشی گردم
مرا تنها تو می توانی خُرد کنی
از حرف های دیگران آزرده خاطر نمی شوم وُ
به رفتار بد هیچ کسی توجه نمی کنم
فقط ذرّه ای بی میلی تو
مرا ایستاده می کُشد
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
در نغمه های غمناک وُ گریه آلود
اشک هایم
شب ها ، خواب هایم هستی
روزها ، خیال هایم
نامت را که می شنوم
لرزش دست وُ دلم آغاز می شود
و هر بار که حرفی از تو به میان می آید
شور وُ هیجانم گفتنی نیست
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
شکوهت با تمام وقارت
یا گاهی با غرور بیش از حدّت
گاهی مورد اعتمادترینم هستی وُ
گاهی هم بیشترین تردیدم
نه می توانم کنارت بگذارم وُ
نه می توانم با تمام وجود بپذیرم ات
نه می توانم از زندگی ام دورت کنم وُ
نه می توانم به تو برسم
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
مرا با تو می توان زخمی کرد وُ
کُشت
مرا با تو می توان خوشبخت کرد
یا به جهنم فرستاد
یا می توان با تو زیست وُ
همه ی این احتمالات را آموخت
یا سرانجام شکست خورد
و تمام عمر
گفتن این که تو برای من چیستی ؟
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
کسی که از جوانی ام تا به امروز همراهت بوده ام
تو را در قلبم آبیاری کرده ام وُ
در ذهنم به پایان رسانده ام
هزار سال است که در جانم هستی
یک دوران
صد سال است
پس اسم این احساس چیست ؟
باور نمی کنم
عشق بود ؟
باور نمی کنم که عشق باشد
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
می دانم که مرا می فهمی
نمی گویم که ضعیف هستی
تو از همه قویتری وُ
از هر کسی قهرمان تر
عادل ، باهوش و جوانمردی
فقط تو
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم
خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد
که سر سبزه و پروای گلستان بودم
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل
عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم
گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند
گویم آن روز که در صحبت جانان بودم
که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم
به وصالت که نه مستوجب هجران بودم
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
من به تو تعلق دارم
گوش کن
هر تپش قلبم فریاد نام توست
نمی گویم عاشقت هستم
چرا که عشق
در برابر تو واژه ی حقیری ست
تو خورشیدی هستی که
در روز های سرد زندگی ام
طلوع کردی
گرمایی که اکنون احساس می کنم
تنها دلیلش
وجود مهربان توست
لبخند ملیحت
حالت معصومانه چشمانت
و آهنگ دلنشین صدایت
به من حق بده
وقتی که نام کوچکم را صدا می زنی
از شدت اشتیاق
گونه هایم سرخ شود
شریک شادی و غمت هستم
وقتی تو دستم را می گیری
از طوفان های زندگی نمی ترسم
روز های بارانی را
تنها بخاطر تو دوست دارم
چرا که می توانم
به تو بگویم
اندازه تمام این قطره ها
دوستت دارم
من در شور عشقم
محبوب من
چه نعمت بزرگی است
اینکه صبحگاهان چشم باز کنی
و کسی را ببینی
که صدایش می کنی
محبوب من
چقدر خوب است که قهوه را
در دستهای تو بنوشم
و شب را در باغی معطربگذرانم
چه نعمت بزرگیست
اینکه زن
انسانی را بشناسد
که کلید عیب را به او هدیه می کند
و حامی اوست
من به همه ی زبانها ی دنیا دوستت دارم
آیا تو نام دیگری
به غیر از «محبوب من» داری ؟