ای که چشمان شما خورشید قسمت می کند                      طعم شیرین لبت حاجت اجابت می کند

شوق تو دارد ستاره  چونکه چشمک می زند                       ماه هم روی تو را هر شب زیارت می کند

بر خمار چشم زیبای شما ارام جان                                       نرگس مست غزل پنهان حسادت می کند

گر قیامت کرده است لبخند شیرین شما                        چال روی گونه ات کافر شفاعت می کند

موی تو ایتی از هر شب یلدای دل است                           دل من بی یاد تو احساس غربت میکند

بی گمان از اسماننازل شده لحن شما                             جبرئیل با لحن تو قران تلاوت می کند

خدا بعضی ها را

از چشمهای‌شان آفریده

اول چشم‌های مرا آفریده مثلا

بعد زل زده توی مردمک‌هایم

و با خودش گفته

باید چیزی شبیه باران بیافرینم

که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند!

بعد

برای چشم‌هایم صورتی کشیده

دست

پا

قلب

و گفته این آدم حتما باید زن باشد

ابْر مونثی

که یک عمر ببارد

گاهی

سر بر شانه ی کوهی

و گاهی

در عمق تنهایی...


نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.


وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.


من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.

حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد  
مرا چنان که می خواهمت بخواه.

 

ای آنکه مرا برده ای از یاد، کجایی؟

بیگانه شدی، دست مریزاد، کجایی؟

 

در دام توأم، نیست مرا راه گریزی

من عاشق این دام و تو صیّاد، کجایی؟

 

محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت

آوار غمت بر سرم افتاد، کجایی؟

 

آسودگی ام، زندگی ام، دار و ندارم

در راه تو دادم همه بر باد، کجایی

 

اینجا چه کنم؟ از که بگیرم خبرت را؟

از دست تو و ناز تو فریاد، کجایی؟

می خواهی
دلتنگت نباشم
انگار که بخواهی،
شیروانی‌هایِ "رشت" خیس نباشند.
انگار که بخواهی
زمستان‌هایِ "الموت" سرد
انگار که بخواهی
پاییزهای روستای چنار "کاشان" زرد.

دنیا اما کاری به خواستنِ هیچکس ندارد.
من هم سالهاست
می خواهم کنارم باشی.