این چنین با تمام وجود بوسیدنت را
به هزار بهشت نمی دهم
بگذار رختخوابمان ابریشمی نباشد
اندامِ زیبایت میانِ تورها نبوده است
چه فرقی دارد
در همه یِ آن ساعت هایِ شیرینِ شب
تا رسیدنِ خورشید به پرده ها
در میان بازوانت ، روی ابرهایم
مهتابِ رویِ یخ هایِ سایه بانِ پنجره مان
روشنایی خنکی اتاقمان را پُر کرده است

چشم هایت ، رو به روی چشم هایم
دست های داغت دورِ گردنم
خستگیِ روزم ناپدید شده است
در همه حال سپاسگزارِ تو هستم
تو اکنون با ترانه ها
در خانه مان حضور داری
خداوندگارم ، ارجمندم ، چشم میشی ام
از چشم هایت می بوسم
به هر اندازه ای سوتِ نگهبان ها در کوچه ها
شبمان در آرامش است چشم میشی ام
بوسه هایت ، بوسه هایت پی در پی
دست هایت ، مملو از عشق و مهربانی
چه می شود دوباره و همچنین فردا هم
در میان دست هایت
به دنیا آمدنم را هزاران بار شُکر می گویم
در زندگی لذّتِ دیگری هست چشم میشی ام
آن یکی دنیاها را نمی خواهم بدانم
این چنین با تمام وجود بوسیدنت را
به هزاران بهشت نمی دهم

حس می کنم عاشقانه ای طولانی
با کلماتی آشفته
در ذهنم جیغ می کشند

محبوبه من
کجای چشم هایت سقوط کنم
کلاف گمشده این شاعر سرگشته
باز می شود

غزال چشم خرمایی من
با تمام تو دویده ام
با همه غزال های چشم هایت
در این سال های دیر
در آن سال های دور
شاعر شدم
شکل ناممکنی از شعر
شکل ناممکنی از درد
از زخم
زخمی با کلمات زهرآگین در پهلوی شعرهایم

تف بر تاریخی که تو
و تمام معشوقه های دنیا را
بی شناسنامه می نویسند

زندگی من
یعنی
شیب خط گردنت
وقتی
به پهنای شانه ات می رسد
یعنی
رگ برجسته ی دست هایت
وقتی
آنها را در هوا تکان می دهی
یعنی
مهربانی شباهنگام و خواب آلودت
وقتی که می پرسی:
"سردت نیست؟"
یعنی
رگه های قرمز چشمانت
وقتی خستگی در چشمانت موج می زند
یعنی
موهای خیس روی پیشانی‌ات
که به عطسه می اندازدت
زندگی من
یعنی...
تو!
یعنی
همین دلتنگی نفس گیر

وقتی
این شعر را برایت می نویسم...

گرماى مردادىِ تنِ تو

نفسِ هرکسى را مى گیرد

و منم

چه عاشقانه گرم مى شوم

مى سوزم

و دوباره

هر مرداد

عاشقت مى شوم انگار...

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستت بدارم

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستم بداری...

بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق

زمان کوتاهی است..

با این همه

من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار می گذارم ...

تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فرصت داری

بیست و پنج دقیقه

فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن !....

بیا بیست و پنج دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم