هرگاه خم ابروی تو در دستِ مداد است
بازار پُـــر از صـورت نقـــاش کساد است
از راه هــوا بــوی گـل آیــد بــه مشامــم
آندم که سرِزلف تو در ورطه ی باد است
ای بـاغ پــر از منظـــره ی روز نشاطـــم
برجستگی گونه ات ازخنده ی شاداست
منعم مکن ای غنچه کـه در حجم خیالم
بوسیـدن لب های تو از عشقِ زیاد است
از بغض قلم خرده مگیرید که این شعر
از دانش محدود من و کوره سواد است
در باره ی ما هرچه بگوید حَرَجی نیست
درمسجد و محفل دهنِ شیخ گشاد است
پـر کـن عسلـم ساغــر خــالی شـده ام را
هر جـرعه ی شیرین لبت آبِ مـراد است