دیده بوسی ها که پیغام بهاری می دهند
یک دقیقه حال، ساعت ها خماری می دهند

عید، اینطوری بدون تو محرم می شود
روزها بوی غریب سوگواری می دهند

شهر، منهای تو -قبرستان بگویم بهتر است-
کوچه هایش حس آدم را فراری می دهند

زنگ پشت زنگ، هفده ساله ها سر می رسند
دور از چشم تو عکس یادگاری می دهند

عید، عید باب طبعم نیست وقتیکه به من
جای سبز چشم های تو هزاری می دهند

شاعر شده­ ام اوج در اوهام بگیرم
هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم

شاعر شده ام صبرکنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ات وام بگیرم

هی جام پس از جام پس از جام بیاری
هی جام پس از جام پس از جام بگیرم

آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد
آرام شوی در دلت آرام بگیرم

سهمم اگر افتادن از این بام بیفتم
سهمم اگر اوج است از این بام بگیرم

سنگی زدم و پنجره ات باز، ببخشید
پیغام فرستادم پیغام بگیرم

شاعر شدم اقرار کنم وصف تو سخت است
شاعر شدم از دست تو سرسام بگیرم!

در حجاز چشم تو هندو مسلمان می‌شود
فارغ از ترسای خوابش شیخ صنعان می‌شود

سینه در سینای شعلا‌‌‌‌شعله ی خود می‌تپد
پیرهن، از آتش عشقت گلستان می‌شود

این صدای بال غلمان سراسر مصری است ؟
یا قناری روی لب‌هایم غزل‌خوان می‌شود ؟

طفل چشمم آن‌قَدَر لبریز شد، سرریز شد!
شوق در پیدایش این اشک، گریان می‌شود

همچنان گردن نمی‌گردانم از فرمان‌بری
در دلم هر لحظه اسماعیل قربان می‌شود

طاق کسری طاقِ بستان‌های قحطی‌زار بود
بارِ میلاد تو در هر سال، باران می‌شود

سال‌ها پیش از خدایان کاهنان می‌گفته‌اند
خواب بت‌های فریبستان پریشان می‌شود

جایگاه عاشق و معشوق را بالعکس کن
دل‌ستانی کن که بلقیسم، سلیمان می‌شود

حیف است خوابیدن
وقتی زندگی،
بی رحمانه کوتاه است!

اگر در جهانی دیگر،
همدیگر را یافتیم
این بار بگو دوستم داری
یا من اول مى گویم…
حیف است نگفتن!
وقتی زندگی
چنین کوتاه است…

دلم شبیه تلگراف خانه ای دور افتاده

مدام در انتظار ضربه های پیام تو

سیم های رابطه را چک می کند

مبادا جایی قطع شود

مبادا کلمه ای از قلم بیفتد

چشم هایم را در تاریکی جا گذاشته ام

نزدیک تَر بیا

می خواهم چشم هایت را با بریل بخوانم

با صدایت پیمان دوستت دارم ببندم

با دست هایم آغوشت را دوره کنم

و سر در گریبانت

آن قدر عطرت را نفس بکشم

تا تمام شود این دلتنگی