ه تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و
برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...
دارد صبح میشود!
بیا بیدار نشویم علاقه
من در خوابِ تو بمانم وُ
تو در خوابوخیال وُ
خیالِ خوابِ من
دارد صبح میشود هوا
بیابرویم ساحل، درراه نان میخریم. وَ نان تازه و داغ
از خانه چای میآوریم/
آفتاب نیامده بساطِ استکانِ داغ و بخار چای و بویِ نانِ تازه و طعمِ سفره خواب را میچینیم.
نیا آفتاب جان ما تازه خوابِ خانه آمدهایم و میخواهیم تمامِ آمدنت را
ذرهذره هم را ببینیم و لحظهلحظهی هم را ببوسیم
نیا آفتاب جان میخواهیم کنارِ ماسهها دراز بکشیم و مثلن صبح شود و بیدار شویم
ما تازه به خواب این بازی آمدهایم. به خواب این خیال
_سردت نیست؟ پتو میخواهی علاقه
-ها...ا! چرا بیدارم کردی داشتم خوابِ تو را میدیدم و آفتاب و ساحل و بویِ بخارِ چای را
ای لعنت به من! لعنت به این بد بیداریهایِ بیهوده
لعنت به این بد وقتهایِ بدموقع
لعنت به من به این آفتاب نیامده!
چرا سردمه... کمی سردم شده/ میشه بغلم کنی
ای جان!
دارد صبح میشود هوا/ بیا بیدار نشویم
کوله را برداریم و برویم سمتِ کوه/ از باغهایِ چای بالا برویم و از لایِ درختهایِ توسکا رد شویم
اصلن برویم سمتِ سُمام! حالا هوایِ آنجا زمستان است. هنوز برف دارد و کُلی برفبازی میکنیم.
راه میرویم، خسته میشویم، مینشینیم
لایِ برفها بوتهها و درختها میدویم. تشنه میشویم. چشمه پیدا میکنیم آب میخوریم. قزل صید میکنیم...نه نه! گوه خوردم! غلط کردم بیدار نشو علاقه میدانم تو ماهیها را دوست داری و گلها را و بیابانها را
میدانم درختها را عاشقی و...
بیدار نشو علاقه!
بیابرویم به خواب هم. هم را برداریم و برویم به همان روزهایِ نارنج، نارنجیهایِ پرتقال
پاییزِ برگ و برگهایِ زرد و زردهایِ رنگ
برویم بهروزهای رنگارنگ، به فصلِ هزار رنگ و طوفانِ رنگ وُ
رنگ
دارد صبح میشود هوا!
بیا به پاییز برویم علاقه
به زنگ
به مدرسه
به نامههایِ لایِ کتاب، به گُلهایِ خشکشدهی لایِ دفترِ انشا،
املا
به پاییز شده است هوا
برویم قدم بزنیم. صدایِ خشخش برگها. صدایِ سکوتِ بینِ ما
قدمبهقدم پاییزها و قدم زدنها و خیابانها گذشت
_ بیا برات انار دون کردم
_گلپر زدی؟
_آره قربونت مگه میشه یادم بره طعم دوست داشتنییِ تو رو
_حالا نمیخواد خودت رو لوس کنی
تو انار را دوست داشتی! حتا نوشتنِ مشقش را
نقاشی کردن و با دست خوردن وُ
رنگش را
پاییز فصلِ انارهایِ تازه بود، انارهایِ ترشِ چمخاله
فصلِ رنگ و مزه!
انگار طعمها در پاییز خوشمزهتر میشوند تا در فصلِ خوشان! شاید چون کمترند
یا بیشتر میریزند
شاید هم چون فصلِ میوههایِ کمیاست؛ اما نه این نیست
پاییز دوستداشتنی است چون تو دوستش داری
مثلِ باران که زیباست، چون تو زیبایی
یا غمگین میشود، چون تو غم داری
بیا به هر فصلی که دوست داری برویم
دارد صبح میشود هوا
علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من