.
بوسهات را باید
با قهوهام به هم بزنم
بیدار شو
من بدون دوست داشتنت
صبحانه که هیچ
صبح هم از گلویم
پایین نمیرود
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
عقل هی فلسفه می بافد و ما میخندیم
یک کمی هم درس دین
باید بخوانی عشق من
تا جواب «السلامم ..» را
نگویی زهرمار
مرا از رنجهای عاشقی بیهوده ترساندی
فقط سربسته می گویم، طبیب از خون نمی ترسد
نادر از هند نبُرد، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردی