در جوخه‌های اعدام

پس از شنیدن فرمان "آتش!"

سربازی زودتر از همه شلیک می‌کند

سربازی دیرتر 

و دیگر سربازها، در میان این دو!


قسم به مکث!

به اختلاف زمانی میان دو شلیک.


ما همه سربازیم.

آن که زودتر ماشه می‌چکاند

جلاد

آن که دیرتر شلیک می‌کند

عاشق

و مابقی ماموریم!



غروب بود
من زل زده بودم به پشت دست‌هایش
هر دو وحشت کرده بودیم بس که نزدیک شده بودیم به هم
بس که معصومیت ریخته بود آنجا
پشت دست‌ها
بعد
من با انگشت اشاره خطی فرضی و مورب درست از وسط ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم 
و به او گفتم
عمیقاً دوستش دارم.


ولی من راستش خیلی بیشتر مایلم

همراه با یک مرد مسن فرهیخته

به طرف دفتر کار خالی زیر شیروانی‌ای

راه بیافتم

وقتی ساعت ضرباهنگ نیمه شب را می‌زند

من راستش خیلی بیشتر می‌خواهم

رها در دست باد، به زیر باران

بر فراز آلپی متعصب و ممنوع گردش کنم

سایه به سایه ی مردی فرهیخته

حالا من می‌خواهم که بیایی

من می‌خواهم که تو فورا، همین حالا بیایی

تو  که از دست خماری و بواسیر

دچار حواس پرتی دائمی نیستی

از طرفی وقت و حوصله برای شنیدن داری ؛ عقل سالم و تیزهوشی طبیعی روستایی

در آمیخته‌ای جذاب

تو که فکر نمی‌کنی اشکالی دارد

که من در کنترل آرایش موها و حیوان‌های خانگی دیوانه‌ام

که مرتب در تاریکی به هر سو می‌خزند، مشکل دارم

وقتی که نمی‌توانم بخوابم

و شروع به جویدن سوراخ‌های زشتی روی ملحفه‌های سفید قشنگم می‌کنم

تو که فکر نمی‌کنی طرز غذا خوردنشان مریض‌گونه است

و وقتی با گرسنگی وحشتناکشان،  زوزه‌کشان، نالان و گریان به طرف تخت  * دوکسم

که با امید برای روزهای بهتری نگاه داشته‌ام  می آیند

وحشتناک بوی بد می‌دهند

اگر تو می‌توانی مرا آن طور که هستم بپذیری

و با فکر به میگرن و لباس‌های زیرم خودت را آزار ندهی

اگر می‌توانی وقتی کمک‌رسانی نیست، هر جایی دستت می‌رسد کمکی بکنی

و اگر مرد خوش لباسی هستی

با اخلاقی خوش و هوش زنده

عیبی ندارد اگر کمی نقص

مشکل ارتباط اجتماعی

وظیفه تامین معاش فرزند

فرورفته‌گی فک

بیماری لثه

هپاتیت و ناسازگاری معده داشته باشی

مهم این است که مهربان باشی و بتوانی از خطراتی

که در شیرهای آب و کمد شیشه‌ای به اقساط خریده از مادرم

تکثیر می‌شود

مرا حفظ کنی

با تو سخن می گویم

از تو سخن می گویم

از ژرفنای جانم

می دانم که پاسخم نمی دهی

چگونه می توانی مرا پاسخی دهی

که بسیارند آنها که تو را می خوانند

همه ی خواهش من اینست

که اینجا درانتظار بمانم

تا تو از خود

مرا نشانی دهی

در ژرفنای جان خویشم

 

قلب من

کودکی است قحطی زده

میان دنده هایم

بی تردید کودکیست در قفس

تکه ای نان را از میان میله های قفس سوی من دراز می کنند

من دستی پیش نبرده ام

من چیزی نپذیرفته ام

از عشق

عطشِ خواستن ِ تو خوراک منست

من گرسنگی را با گرسنگی فرو می نشانم

اگر نیت تواینست ، عزم من اینچنین خواهد شد

 

و تو

ای حاضرِ پنهان از نظر

بازوانت را حلقه به دور خود احساس میکنم

تو گذاشتی پستانت را ببوسم

آن یکی پستان ِ روی قلبت را

و رفتی

بعد از آنکه بوسه بر چشمانم نهادی