━━━━━━━━━━━
حسّ این ویرانگی را از پریشانها بپرس
حال چشمان مرا از بغضِ توفانها بپرس
بغض من باران شد و یک شهر همدرد من است
حال و روزم را شبی از این خیابانها بپرس
ریشه در آغوش من داریّ و عطرت سهم اوست
دردهای ریشهدارم را ز گلدانها بپرس
رنگ و روی سرنوشتم مثل رنگ قهوهها
تیره و تار است... از آغوشِ فنجانها بپرس
سالها دور خودم گشتم که پیدایت کنم
حالت سرگیجههایم را ز میدانها بپرس
دردهایم را تمام شهرمان فهمیدهاند
حال و روزم را اگر میخواهی، از آنها بپرس...
━━━━━━━━━━━
━━━━━━━━━━━
منکهخود صید تو هستم، دام میخواهیچهکار؟
بیش از این آهوی خود را رام میخواهی چهکار؟
پشتِ سر گفتی فلانی را نمیارم به یاد
روبهرو با من بگو، پیغام میخواهی چه کار؟
هرچه گفتی من همان کردم، چرا پس دشمنی؟
من دعاگوی تواَم، دشنام میخواهی چهکار؟
خون من در شیشه کردی، ناگهان جانم بگیر
سربکش لاجرعه مِی را، جام میخواهی چهکار؟
کشتهی عشق تو هستم نازنین، از چون منی
صبر میخواهی چه کار، آرام میخواهی چهکار؟
پستهی خندان ندارد قیمتی پیش لبت
با چنان چشمی دگر بادام میخواهی چهکار؟!
از کنایاتِ نهان آکندهاست ابروی تو
با چنین صنعت، بگو ایهام میخواهی چهکار؟
کفترِ جَلدِ کسی هرگز نخواهد شد دلت
میپری زاینسو به آنسو، بام میخواهی چهکار؟
من ز عشقت سوختم امّا دلت با دیگریست
یارِ چون من پخته داری، خام میخواهی چهکار؟
در زدم، در را نکردی باز و گفتی کیستی؟
از شهیدان تو هستم، نام میخواهی چهکار...؟
● #افشین_علاء
اگرچه بیتو رسیدم به فصل پایانی
چقدر منتظرت بودهام... نمیدانی
چقدر منتظرت بودهام که برگردی
رها کنی نگهم را از این پریشانی
همیشه غایبِ این قصه بودهایّ و مرا
کشانده فکر گناهت به صد پشیمانی
نخواه عذر بخواهی، نگو گرفتاری
نگو تو وقت نداری که سر بخارانی
همیشه در غزلم حسّ اتّفاق کم است
به نام عشق بیا در غزل به مهمانی
تو اتّفاق شو و مثل رود جاری شو
که متّهم نشود شاعری به نادانی
نخند! دلخوشیام مضحک است... میدانم
تو سالهاست که شعرِ وداع میخوانی...
مریم وزیری