نوشت با دل من حرف ناتمام ندارد

برای بغضِ فروخورده‌ام کلام ندارد


هنوز تازه و پیداست عمقِ زخمِ قدیمم

چرا جراحت این عشق، التیام ندارد؟


چقدر خشک و ترم سوختند در دلِ آتش

که این عذاب تو کاری به خاص و عام ندارد


به ماندگاریِ این درد، اعتماد ندارم

در این زمانه که حتّی خودش دوام ندارد


از این دریچه به آن کوچه خیره می‌شوم امّا

"فروغ!" کوچه‌ی خوشبخت، ازدحام ندارد...