مانده ام که

چگونه فاصله کوتاهترین وبلندترین شب سال فقط یک هفته است؟!!!

حتما درگردش زمبن  اتفاق خاصی  رخ داده است!!


 تو همان صبح عزیزی و دلیل نفسی

که اگر باز نیایی به تنم 

جائی نیست 

از صدای گذرِ آب چنان فهمیدم : تندتر از آبِ روان، عمرِ گران می‌گذرد ! زندگی رانفسی، ارزش غم خوردن نیست ! آرزویم این است آنقدر سیر بخندی ؛ که ندانی غم چیست ...!

فرو رفت از غم عشقت دمم، دم می دمی تا کی؟

دمار از من برآوردی، نمی گویی برآوردم!

من به خال لبت ای دوست، گرفتارم!

من به خال لبت ای دوست، گرفتارم!

من به عنوان یه عاشق؛ به تو بدجور بدهکارم!

زیبا رو؛ هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو!

به مثال شهرزاد؛ قصه ی شیرین و فرهاد بگو

جان من، جانان من!

عشقِ بی تکرار من

شوقِ دیدار تو دارد؛ دیده ی گریان من

هر چی میخوای بگو؛ شهرزاد قصه گو

من فقط محو تماشایت، بشینم روبروت…

تا که چشمت می گشایی؛ عشق غوغا میکند!

حال مجنون را که خوب، جز چشم لیلا میکند

بی بهانه عاشقانه من به دنیال توام؛ تو طبیب حال زارم باش بیمار توام

جان من، جانان من!

عشقِ بی تکرار من

شوقِ دیدار تو دارد؛ دیده ی گریان من

هر چی میخوای بگو؛ شهرزاد قصه گو

من فقط محو تماشایت، بشینم روبروت…