دلا هی هی !! دلا هی هی !!

تو گفتی دیر می آیند اما «شیر » می آیند

و حتی خود نگفتی ؛ شیر می آیند « اما دیر » می آیند
 دلا هی هی !

دلا هی هی !


نخسبی وقت شادی را

هوا آکنده از باد سفید صبح اسفند است

افق ، سرشار لبخند است

برو ، در آب برف انداز ، سنگ نامرادی را ،

برادر جان !

من اکنون بس شگفتی های دیگر ، پیش چشم خویش می بینم

بنامیزد ، گل از شاخ درخت بخت می چینم

ببین ! در پای جوزاران ، دروکاران چه می خوانند:

« ... اگر عهد گلان این بو ... »

ببین در سایه پوشال آن جالیز مرد پیر با آن زن چه می گوید

که زن با غصه پاسخ می دهد « آری !

جوانان به غربت رفته ، دیگر پیر می آیند »


هلا دیدم ! تماشا کن

بیا نزدیکتر ، چشمان خواب آلوده را وا کن

هلا ، آنجا

میان آسمان زرد و آن ماهور تب کرده

پیمبرهای کوچک ، مژده و معجز نیاورده

تهی از جرات پیش آمدن یا باز پس رفتن

 چو گردن بند روی سینه یک روسپی ، لرزان و برق افکن

گهی بالا و گاهی زیرمی آیند

 

برادر جان !

من از این آفتاب داغ ، مثل اشتری سم خورده ، بیمارم

برایم استکانی آبلیمو ده

اگر حالم بجا آمد ، سوال کوچکی دارم :

_ پرستوهای فروردین چرا در تیر می آیند ؟ ... !


دلا هی هی !

زبانم بسته شد از فرط شادیهای بهت انگیز پی در پی

سعادت ها چه غافلگیر می آیند

هوشنگ ابتهاج

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد

بی آشیانه گشتم… خانه به خانه گشتم
بی تو همیشه با غم؛ شانه به شانه گشتم
عشقِ یگانه ی من… از تو، نشانه ی من
بی تو نمک ندارد؛ شعر و ترانه ی من
سرزمینِ من؛ خسته خسته از جفایی… سرزمینِ من؛ بی سرود و بی صدایی
سرزمین من؛ دردمندِ بی دوایی… سرزمینِ من
سرزمینِ من؛ کی غمِ تو را سروده؟ سرزمینِ من؛ کی ره تو را گشوده
سرزمینِ من؛ کی به تو وفا نموده؟ سرزمینِ من

ماه و ستاره ی من… راهِ دوباره ی من
در همه جا نمیشه؛ بی تو گزاره ی من
گنجِ تو را ربودند؛ از بهرِ عشرت خود… قلبِ تو را شکسته، هر که به نوبت خو
سرزمینِ من؛ خسته خسته از جفایی… سرزمینِ من؛ بی سرود و بی صدای
سرزمین من؛ دردمندِ بی دوایی… سرزمینِ من
سرزمینِ من؛ مثل چشم انتظاری… سرزمینِ من؛ مثلِ دشت پر غباری
سرزمین من؛ مثلِ قلب داغداری… سرزمینِ من