گروس عبدالملکیان

زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد

با من بگو چگونه بخندم ؟
هنگامی که دور لبهایم را
مین گذاری کرده اند

ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند

گروس عبدالملکیان

زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد

با من بگو چگونه بخندم ؟
هنگامی که دور لبهایم را
مین گذاری کرده اند

ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند

من و خورشید را هنوز

امید ِ دیداری هست ،

هر چند روز ِ من

     آری

    به پایان ِ خویش نزدیک می شود .

نزار قبانی

دوستِ صمیمی ام
که تراژدی و اندوه و غربت را
درچشمانت می خوانم
ما مردمی هستیم که شادی را نمی دانیم!
بچه های ما تاکنون رنگین کمان ندیده اند
اینجا کشوری است
که درهای خود را بسته است
و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است!
کشوری که به کبوتر شلّیک می کند،
و به ابرها و ناقوسها.
اینجا پرنده پروایِ پریدن دارد
و شاعر
هراس از شعرخواندن!

فخرالدین عراقی

تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد

بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد

عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند

خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد

آیی و بگذری به من و باز ننگری

ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد

هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا

                                         محروم از عطای تو، این نیز بگذرد

ای دوست، تو مرا همه دشنام می‌ دهی

من می‌کنم دعای تو، این نیز بگذرد

آیم به درگهت، نگذاری که بگذرم

پیرامن سرای تو، این نیز بگذرد

آمدم دلم به کوی تو، نومید بازگشت

                                                  نشنید مرحبای تو، این نیز بگذرد

بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا

دیگر شده است رای تو، این نیز بگذرد

تا کی کشد عراقی مسکین جفای تو؟

بگذشت چون جفای تو، این نیز بگذرد