شنیده ام چشم به راه باران پاییزی
گنار پنجره اتاقت می نشینی
شنیده ام تنهایی به کافه میروی
خیابان ها را متر میکنی، بی دلیل میخندی
شنیده ام خواب هایت زمستانی شده اند
روزهایت کوتاه
موهایت کوتاه
ماشه را بچکان
بغضت را خالی کن
در سینه کش دیوار تنهایی ام
گلوله بارانم کن
جرم من!
پرسه زدن در کوچه
پس کوچه های خیال
چشمان توست!
چند روز طول می کشد بیزار شوی
از کسی که عاشقش بوده ای
و چند ماه
که بفهمی در اعماق همان نفرت هم هنوز
دلتنگی
چند غروب
با چند ترانه ی حزن آلود دیگر باید گریه ات
بگیرد
که این عمر
تمام شود
و چند قرن
چند هزاره باید از خاک شدن ادم بگذرد
که دیگر از مزار کوچکش
گلهای حسرت نروید؟!