سالار نامی


امشب بساط دلتنگی هایم را
پهن‌ کردم، تمام دوستت دارم هایم
درد نبودت رابا زمزمه بر روی دفتر نوشتم
چقدر اینجا در خانه خود غریب  مانده ام
شب  میداند به دنبال رُخ تو در ماه
نگاهم به سوی آسمان است
و پنهانی صورت زیبایت را می بوسم
کار ساده ای نیست این دیوانگی
وقتی در وجودم متولد شده ای
امشب به دلتنگی هایم پناه می برم...





تو از‌ آن‌ منی
و‌ از‌ اینجا‌ جز‌ زمزمه‌هایِ‌ عاشقانه
نوایی‌ شنیده‌ نمی‌شود
اگر چه‌ گه‌ گاه‌ انـدوه ‌بار
اگر ‌چه‌ گاهی‌ حزن‌ آلـود
ولی‌ صــدا
آوای‌ عشـق‌ است...






سر به هوا شده‌ای
نازنینم

نگاهت
رو به هر آسمانی که باشد
چشمانم
برای تو باران است

و قلبی که
تکیه گاه نفس‌هایت
می‌تپد

اگر این برکه
بی‌ماه است،
تقصیر شب است
و جهانی
که بی تو اضافی ست.




مینو‌ پیله چی


بوسه های نابَت را ...
حواله‌یِ لب هایم کن...
از همان هایی که طعم بهشت می دهد...
و وقتی که به روی حریرِ لبانم می نشیند
بی هوا چشمانم بسته می شود...
مغزم قفل می شود ...
و زبانم لکنت می گیرد...
تمام ناگفته هایم را از یاد می برم...
مست می شوم...
گرم می شوم...
شعر می شوم...






دلتنگی چون سایه، در پی من می‌گردد 
گام به گام، در کوچه‌های خالی می‌روم 
جز سکوتی سنگین، هیچ نمی‌شنوم 
در حصار تنهایی،
نفسم به شماره می افتد..

بگذار بگویم، این درد را تاب نمی‌آورم 
بی تو، زندگی‌ام سرد و بی‌روح است 
فصل به فصل، غم‌هایم را می‌نویسم 
در کاغذی که با اشک‌هایم رنگین است..