فریدون مشیری


"اگر در کهکشانی دور
        دلی،
یک لحظه در صد سال،
یادِ من کند بی شک،
          دل من،
در تمام لحظه های عمر،
به یادش می تپد، پرشور"



نسرین هداوندی


گفتند: "برو آنجا که تو را منتظرند"
ما که رفتیم اما
پایمان تاول زد،
از گشتنِ بیهوده‌ی این شهر غریب
از تنهایی در این، حجمِ عجیب
ما که رفتیم اما
تو به باقیِ مردمِ این شهر بگو:

"این نیز میگذردها" همه‌اش نیرنگ است!
ما به بدحالی مفرط،
خو گرفتیم همه عمر.


افسانه کامکار


یخ زده
معابر واژه ها
زیر پای ذهن
گویی
تلی از برف
قفل کرده
چشم عبوس پنجره را
حالا رویایت می چسبد
به آغوش احساسم 
تا دوباره گرم کند  
فصل وهم انگیز تنهایی را





دلم می‌خواهد بروم
زیر تیغ همه‌ی جراحانِ جهان
گوژپشت باشم،
نابینا باشم،
و تجربه کنم
تمام دردها، زخم‌ها و نقص‌ها را
معلولِ جنگی باشم
ته‌سیگارهای کثیف جمع کنم
ولی نمی‌خواهم ویروسِ سمجِ برتری
به روحم راه یابد.

دلم خوشبختی می‌خواهد
نه در ازای شمارشِ بدبخت‌ها...

نرگس نوروز پور

شب که می رسد 

یادم می اید نیستی 

سرما اوج می گیرد

واژه ها قندیل می بندند

وقتی از نبودنت می نویسم

آغوشت را ندارم

هیچ تن پوشی 

حریف این سرما نیست

راستی که 

این زمستان بی تو

زیادی زمستان است!