طولش نمی دهم
چرا که عشق،
روشن و مختصر است؛
من هلاک کسی چون توأم
که روزی از راه برسد ...
من نه آن رندم که ترک شاهد وساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کردهام باشم بارها
توبه از می وقت کل دیوانه باشم کر کنم
عشق دردانه است ومن غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تا کجا سربر کنم
لاله ساغر گیر ونرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم
باز کش یکدم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا ز اشک چهره راهت پر زرق وگوهر کنم
.........
......