نیمه شب است

و من دوباره تنهای تنها

در این سکوت شب منتظر ...

تو نیستی

اما صدایت هست

در میان این سکوت سنگین

و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...

هر بار که صدایم می زنی

پنجره را باز می کنم

باد می پیچد میان اتاق

صورتم را به باران می سپارم

و اشک

نامه های خیس مرا

به چشم های تو می رساند...

تو همیشه فاصله را

با لهجه باران می گریی و من

غربتم را

با زبان بی دلی

            که سخت دلتنگ است

سلام به تو ستاره

سلام به عشق پاکت

سلام به خوبیاتو

تمومه اشتیاقت

سلام به انتظارو

سلام به آشناییت

سلام به اون نگاهت

به قلب آسمانیت

سلام به اون سکوتت

به اون همه متانت

سلام به عاشقی که

پر شده از صداقت

سلام به اشکایی که

برای من می ریزی

سلام به شرمندگیم

به هر چیزی که میگی

سلام فرشته هایی

که اون بالا نشستن

که سرنوشت ما رو

تو آسمونا بستن

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد. بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..
.

دلم می خواهد نامت را صدا کنم !
یک طور دیگر!
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد !
یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم !
دلم می خواهد نامت را صدا کنم !
یک طور که دلت قرص شود که من هستم ,
یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی

یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی ،

به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است …

خیالت راحت باشد ،

آرام چشمهایت را ببند ،

یک نفر برای همۀ نگرانی هایت بیدار است ...

یک نفر که از همۀ زیبایی های دنیا ،

تنها تو را باور دارد . . . . !!!