به دیدارم بیا هر شب،

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،

دلم تنگ است...

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها

دلم تنگ است...

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها

واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا، ای همگناه من در این برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من،

که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها

و من می مانم و بیداد بی خوابی

در این ایوان سر پوشیده متروک،

شب افتاده است و در تالاب من دیری است ،

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها

بیا امشب که بس تاریک وتنهایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی،

که می ترسم ترا خورشید پندارند                                         

و می ترسم همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می کشد از آب؛

پرستوها که با پرواز و با آواز،

و ماهیها که با آن رقص غوغایی؛

نمی خواهمم بفهمانند بیدارند

شب افتاده است و من تنها و تاریکم.

و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند،

پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی!

خواهر کوچکم از من پرسید؟پنج وارونه چه معنا دارد؟

من به او خندیدم

گفت:روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت:

دیروز مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد

انقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

بعدها وقتی بارش بی وقفه ی درد سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی پنج واررونه چه معنا دارد

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

وای، باران؛

باران؛

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست

خواب، رویای فراموشیهاست !

خواب را دریابم،

که در آن دولت خاموشیهاست

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید :

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار،

سحر نزدیک است

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمانها آبی،

پر مرغان صداقت، آبی ست

دیده در آینه صبح، تو را می بیند

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری

نه؟

از آن پاک تری

تو بهاری ؟

نه،

بهاران از توست

از تو می گیرد وام،

هر بهار این همه زیبایی را.

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

ز عذاب لحظه هاى بى تو بودن خسته ام
گر نیایى در کنارم دیگر از جان رفته ام
تا به کى حسرت کشم از دورى چشمان تو ؟
دست سردم بیقرار از دورى دستان تو ؟