نمیدانم چرا ، اما برایت سخت دلتنگم ،


در این مسلک که صورت های بی احساس

 

بسوی قلب های ساده میتازند ،

 

من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم

ای عشق از ماندن بگو، ایثار کن ایثار کن


یا مرگ خود را در دلم ، انکار کن انکار کن


گل خواستی ، بَر داده‌ام، جان خواستی ، سَر داده‌ام


فرمان نبرد این سَر اگر، بر دار کن بر دار کن


گفتی که رسوا شو شدم، بر قامتم تا شو ، شدم


رسوا اگر چون من نشد، اصرار کن اصرار کن


در جان بی تابم بتاب، بر چشم بی خوابم بخواب


احساس خواب آلوده را، بیدار کن بیدار کن


دل از تو آبادی ندید و ز تو کسی شادی ندید


ای عشق ویران میکنی ، اقرار کن اقرار کن


ای یار نالیدی زِ عشق ، همواره بالیدی به عشق


ای عشق خود را در دلم ، تکرار کن تکرار کن

از کدوم خاطره برگشتی به من

که دوباره از تو رویایی شدم


همه دنیا نمیدیدن منو

من کنار تو تماشایی شدم


از کدوم پنجره میتابی به شهر

که شبونه با تو خلوت میکنم


من خدارو هر شب این ثانیه ها

به تماشای تو دعوت میکنم


تو هوایی که برای یک نفس

خودمُ از تو جدا نمیکنم


تو برای من خود غرورمی

من غرورمُ رها نمیکنم


تا به اعجاز تو تکیه میکنم

شکل آغوش تو میگیره تنم


اون کسی که پیش چشم یک جهان

به رسالت تو تن میده منم


تو هوایی که برای یک نفس

خودمُ از تو جدا نمیکنم


تو برای من خودِ غرورمی

من غرورمُ رها نمیکنم

ســـــــــــــــــــــــــــــــــرد

سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …

پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی …

حـس نـمی کنـی …

♥♥کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم

به آغوشم شــــبی تن میدهی تو


شمیم یاس و سوسـن میدهی تو


امان از بوسه هــــای  مــــرگبارت


مرا آخر به کشتن مـی دهــی تو!