من که به تشخیص شما ، از هر نظر دیوانه ام

طبق خبرها آخرین دیوانه در دیوانه ام

 

دیگر خبرهای شما یک جو نمی ارزد که من

هم در خبر دیوانه ام ، هم بی خبر دیوانه ام

 

دیوانه در دیوانه ام خواندیدو خوشحالم که من

بالاترین حد جنون در ذهن هر دیوانه ام

 

در اولین روز جنون محبوب خود را یافتم

او گفت نامم را مبر گفتم مگر دیوانه ام

 

در را به رویم بست و من در پشت این در سالهاست

انگشت بر در، دربدر، خونین جگر، دیوانه ام

 

از هر نظر دیوانه ام دیوانه در دیوانه ام

چون اینقدر دیوانه ام الگوی هر دیوانه ام

 

امروز خوشحالم که من مانند مردم نیستم

با آنچه هستم دلخوشم حتی اگر دیوانه ام

در شهر ما این نیست راه و رسم دلداری  

باید بدانم تا کجاها دوستم داری

 

موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو

تا کی تو باید دست روی دست بگذاری

 

بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق

یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن کاری

 

من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد

خو کرده با آداب و تشریفات درباری

 

هرکس نگاهت کرد، چشمش را درآوردم

شد قصه آقا محمد خان قاجاری

 

آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت

حتی اگر در را برایم باز بگذاری

 

چون شعر آن را از سرم بیرون نخواهم کرد

باید برای چادرم حرمت نگه داری

 

تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد

آن روز مجبوری که از من چشم برداری

گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند

روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند

 

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است

نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

 

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟

«جمله های خبری» قید مکان می خواهند

 

راهی شهر شما می شوم از راه خیال

بی خیالان چه بخواهند چه نه، گمراهند

 

شهر پر می شود از اهل جنون «برج» به «برج»

«مهر» خواهان شما «مشتری» هر «ماه» اند

 

به «نظامی» برسانید که در نسخه ی ما

خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند!

 

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز

دست های طلب از چیدن آن کوتاه اند

هی سینه خیز می بریَم هی کلاغ پر

این رسم عشق نیست،عزیزم! یواش تر

 

بی دست و پا نباش بگو دوست داری ام

ای قلب روستایی من! "ته بلامه سر"

 

من غیرتم به جوش می آید که دست باد

بر گیسوان ریخته ات میزند تشر

 

مردی در انتظار تو خشکید مثل چوب

یک دست روی صورت و یک دست بر کمر

 

معشوقه هیچ وقت تعارف نمی کند

این قلب مال توست خجالت نکش ببر

 

مثل درخت در دل تو ریشه کرده ام

بی فایدست هر چه بگویی: تبر، تبر!

 

کی می شود که روی سرم آسمان شوی

کی می شود صدا بزنم بال ها! خبر!

تو هم خنجر بزن ، من زخم کاری دوست دارم

شبیه موزه هایم ، یادگاری دوست دارم

 

شکوه بیستون هستم که از تکرارها خستم

بیا فرهاد شو ، من کنده کاری دوست دارم

 

فقط لج می کنی من عاشق این کارها هستم

گلم من شاعرم ناسازگاری دوست دارم

 

تو دعوت نیستی در خلوتم اما بیا گاهی

بیا که میهمان افتخاری دوست دارم

 

تو مثل بهمنی آرامی و محجوب اما من

شبیه منزوی ، دیوانه واری دوست دارم

 

تو خود را دوست داری ، آینه این را به من گفت و

بدان من آنچه را که دوست داری ، دوست دارم