چاه نفت ندارم که به آن بنازم،

یا معشوقه هایم در آن شنا کنند ..

ثروت آقاخان ندارم یا جزیره ی اوناسیس که به پهنای یک دریاست

؛من شاعرم و تنها ثروتم دفتر شعرم و چشمهای قشنگ توست ..   

 

گیسو به دست می کشد از رخ نقاب را

تا  شرم  در  نقــاب  کشد  آفتـــــاب  را


با غمزه ای کشیده به جریان جزرو مد

دریــا و رودخانـــه و جــــوی وسراب را


پلک از حریر بسته حصاری به دور چشم

مو از هوس به دور تنش پیــــچ و تـاب را


کافیست تا که از سر این کوچه بگذرد

تا شط خون کند جگر شیخ و شاب را

 

با هر قدم به دفتــر شعرم می آورد

عطر نسیم وسوسه انگیز خواب را


وقتی ((گناه عشق)) برایم مقدر است

دیگر چـــه حاجتیست بجویـــم ثواب را


ما عشق را به خلوت شبها سپرده ایم

از ما بـــه پند شیـــخ بگــو این جواب را:


-دوزخ سزای ماست به تاوان عشق اگر

من  راضیـــم بــــه  داشتن  او  عذاب را

دوستت دارم

بردار دیگر از سرت ان شال رنگی را

از روی چشمت عینک اصل فرنگی را

آماده ای یک جفت دیگر شو غزال من

ا زتن بکن پیراهن تنگ پلنگی را

من تشته فتح توام پش بی از این نگذار

در انتظار شهر خود این اسب جنگی را

با من بگو شیرینی این خنده ها از چیست؟

یا از کجا اورده ای این شوخ و شنگی را

از خواب دهها ساله ای با بوسه ی خود

بیدارکن! جانی بده این مرد سنگی را

دور تنم میپیچی و هر بار می میرم

من دوست دارم پیچش این مار زنگی را



نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنچره ها

شاعری محو تماشای کسی هست که نیست

در خیالم وس شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه در کوچه به دستان تو عادت میکرد

شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست

مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط

خستگی های منو چای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر کوچه به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست