بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود
زندگی خوب شود ... باد خبرچین نشود
بی هوا بوسه بزن عشق دو چندان بشود
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود
وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟
مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود ؟
چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست
زلف تو آمده تکرار مضامین نشود
بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم
تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود
روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد
به عزیزان بسپارید که : " تلقین نشود"
دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم
پیش من باش که دیوار غزل چین نشود...
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم
سفرت زخم غریبی به دل من زده است
تا نیایی ز سفر من که مداوا نشوم
التماس همه دنیا بکنم برگردی
کاش می شد نروی غرق تمنا نشوم
دل من چشم به راه و نگران می پرسد:
چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟
ای عسل چشم خدا پشت و پناهت اما
بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم...
ﺧﯿﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﭼﺸﻢِ ﺧﯿﺴﺖ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ، ﻧﯿﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﺖ ﺩﻟﯿﻞِ ﮔُﻨﮓِ ﻋﺼﯿﺎﻧﻢ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ
ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ،ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ، ﺧﻠﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﺭﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﺭﺩِّ ﺍﺷﮏِ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻏﺮﻕِ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺷﺪﻡ، ﺍﺣﺴﺎس من ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎﺗﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺗﻮﯼ ﺗﻘﻮﯾﻤﻢ ﺑﻤﺎﻥ ﻭُ ﻋﺎﺩﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﮔﺮﭼﻪ ﻧﻘﺶِ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻔﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻏﺰﻝ ﻫﺎ ﺟﻨﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺜﺒﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ من ﺁﻭﺍﺭﻩ ﺍﻡ!
ﻻ ﺍﻗﻞ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ...