کمی مرا دقیق تر بخوان.. تا برای همیشه آرامش از آن ما باشد..

من میان هجوم نا آرامی ها.. آشفتگی های اطراف.. پریشانی های روزگار.. 

نسخه نمی خواهم! درمان نمی خواهم! تو را می خواهم در هر شکل و قالبی که می توانی آن لحظه باشی!

شاید بخندی وقتی بگویم "برای رفع تمام دغدغه هایم تو بهترین منی! من به تو ایمان دارم!"

هیچکس جز من اینطور عاشق آرام کردن تو نیست!... بودنت معجزه می کند!

اسمت میان وزن غزل جا نمی شود

وزنی به وزن اسم تو پیدا نمی شود


هر کار می کنم که بگنجی میان شعر

مفعول و فاعلات و فعل، ها! نمی شود


ما عشق را به مسلخ یک واژه برده ایم

دریا میان کوزه ولی جا نمی شود


هرگز کسی شبیه من عاشق نبوده است

دیگر کسی شبیه تو زیبا نمی شود


باید دوباره گریه کنم بعد سالها

این بغض با سکوت مداوا نمی شود


دیگر بریده ام از بس نبوده ای

از بس که جمله ساخته ام با "نمی شود"

باید یواشکی هایی باشد…

یواشکی هایی که تنہا تو بدانی و"اوۍِ" زندگی اَت…

یک حرف هایی هم باید مخصوصِ خودتان باشد…

که تنہا به گوش خودتان آشنا باشد…

مثـــــلِ…

مرســـــی که هســـــتی…

چه خوب که دارمـــــت…

حتـــــی قہرکردنتان هم باید متفاوت باشد…

مثل یک تایم چند لحظه اۍ…

بعد هرکجا که بودید…

چه تنہا،چه در مرکزۍ ترین نقطه شہر…

دستان هم رابگیرید…

روۍ ماه هم راببوسید…

واز بودنتان کنارهم به خودتان ببالید…

ودرگوش هم بگویید:

چقدرهمین چندلحظه هم دلتان برایش تنگ بود…

میباید یک سرۍ لباس ها،عطرهایی باشد…

که تنہا خاص خودتان باشد…

باید خودتان…

رابطه ۍ دونفره تان خاص باشد…

آن هم یک خاص ساده…

آنقدر ساده که حتی بابوسه اۍ قند در دلتان آب شود…

بایــــــــــد باشد…❤

عشوه‌هایت مست مستم می‌کند

خنده‌هایت بت‌پرستم می‌کند


حرف‌هایت بوی باران می‌دهد

آرزوهای مرا جان می‌دهد


چشم‌هایت جام لبریز از شراب

می‌برد از دل قرار و صبر و تاب


برق چشمت شعله فانوس عشق

آه تو طوفان اقیانوس عشق


با تو هر شب غرق رویا می‌شوم

همچو قطره محو دریا می‌شوم


در نگاهت حرف‌های صد کتاب

شوق وصلت می‌برد از دیده خواب

ًبه فرض این که

این شعر آخـــرم باشد

تو با یک فنجان قهوه ی صبح گاهی

می توانی برای ابـــد

بیـــدارم نگه داری

،

چیز خیلی عجیبــــی نیست

اگر عشـــــق را از اول صبح

با تو

مـــزه مـــزه می کنم

به فرض این که

فنجان قهـــوه ی اول

یا شعـــــرِ آخر من باشد