دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
او یقینا پی معشوق خودش می آید!...
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود؛
مطمئنا که پشیمان شده بر میگردد....
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز.....
سیب
بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد
با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد
گر چه از بودن با تو تن من می لرزد
فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد
بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت
دل من میل به دروازه ی قمصر دارد
یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده
کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد
فاصله درد عجیبی ست میان من و تو ...
عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد
گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....️
پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....