قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم
.
فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر
روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!
.
حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است
قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!
.
من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم
.
امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم
.
گر تفنگی برسانند به من، نامردم
تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!
زن... زن... زن که باشی ، عاقبت یک جایی ، یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلیهِ یک نفر می شود ! ... و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛ حتی برای نوازش نکردنش ! تو می مانی و دلتنگی ها ، تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد . سراسیمه می شوی ، بی دست و پا می شوی ، دلتنگ می شوی ، دلواپس می شوی ، دلبسته می شوی ؛ و می فهمی ، نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ... یهِ یک نفر می شود !... و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛ حتی برای نوازش نکردنش ! تو می مانی و دلتنگی ها ، تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد . سراسیمه می شوی ، بی دست و پا می شوی ، دلتنگ می شوی ، دلواپس می شوی ، دلبسته می شوی ؛ و می فهمی ، نمی شود "زن" بود و عاشق نبود
وای اگر عشق به من قدرت ایمان بدهد
جرات لمس لب از آن لب خندان بدهد
لذت بوسه و یک عمر پریشانی و آه
مثل آن گندم ممنوعه که شیطان بدهد
رقص اندام بلورین تو در شعر من و
بغض انباشته در سینه که یاران بدهد
مجرم موی تو بر شانه لختت ریخته
شعله افشان شده تا تکیه به طوفان بدهد
چشم سبزت که زده طعنه به گلهای بهار
خبر از گرمی یخ های زمستان بدهد
خواستن آخر این راه شد و زود رسید
وای اگر عشق در این مرحله فرمان بدهد
شرح افسانه ی ما و غزلی نیمه تمام
عشق باید که به این مسئله پایان بدهد
زیبا ؛
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید ، دلتنگی مرا
زیبا هنوز عشق
در حول و حوش
چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و
کوچه های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم
که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم
که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم
که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود
و عشق بچرخانم بر حول این مدار
زیبا ؛ زیبا ... !
تمام حرف دلم این است
من عشق را
به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا ....