چه جان سختم که بعد از رفتن تو، باز جان دارم!

ولی از تو چه پنهان، روح و جسمی ناتوان دارم


کسی از ظاهر یک کوه، حالش را نمی فهمد

به ظاهر ساکتم؛ در سینه ام آتشفشان دارم


پس از تو باختم خورشید خوش رنگ زمینم را!

پس از تو  نفرتِ دیرینه ای از آسمان دارم


پُر از دلشوره بودم در کلاس گرمِ آغوشت 

و  باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم!


چه حسّ نادری؛ با فتح الماس حضور تو

تمام لحظه ها احساس می کردم «جهاندار»م!


اگرچه لحظه های خوب عمرِ کمتری دارند

ولی نام عزیزت را همیشه  بر زبان دارم


نًفس های تو را آن روزها در شیشه پُر کردم

«هوا»ی روزهای بودنت را همچنان دارم...~

ﺷﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺖ ﺷﻮﻡ ﯾﺎ ﺷﺎﻋﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺖ

ﺍﯼ ﻓﺪﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪﻧﺖ

رود گنگ با آفتاب منعکسش

از موهایت می گذرد!

رودی که از آن می نوشم

در آن غسل می کنم،

می میرم.

 

دو بلدرچین در چشمانت داری

که دستان سرد مرا پناه می دهند

در عبور از زمستان های زندگی،

صدای تو شالی ست

که دور شانه های من می پیچد!

و لب هایت

مسیر کافه های پاریس را نشان می دهند.

 

اما تمام این ها

توصیف کامل تو نیست!

تو چیزی فراتری

از آن چشم ها،

موها،

لب ها.

 

تو تپانچه ای هستی در دست من

که با آن مرگ را از پا در می آورم

دستان تو صبح هستند

وقتی آب را به صورتت می پاشند

تا آینه مثل هر روز

از تو معذرت خواهی کند

وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند

تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد

وقتی پرده ها را کنار می زند

تا حریر و لطافتش

چروک و کهنگی را دور کند

وقتی پنجره را باز می کند

تا خورشید انتظار نکشد..

دستان تو

صبح هستند.  

***

حتی اگر کمی خشک شده باشند و من بهت بگم باید کمی کرم بزنی

عشق یعنى یه احساس

یه آغوش ..


عشق یعنى یه تکیه گاه 

یعنى یه همراه 

یه همراز


عشق یعنى ضربان قلب و مغز


عشق یعنى ناگفته هاى چشم ، فهمیدن حرف



عشق یعنى شادى تو اوج غم

یعنى فهمیده شدن

نگران بودن

به فکر بودن

دیده شدن


عشق یعنى ...


کوتاه بگم

عشق

یعنى

تو  ....