با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو بابوسه درمانت کنم
آرامشت را بیخیال... امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن، تا مست و حیرانت کنم
بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن تا ماه ارزانت کنم
ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم!
سیاره ی زیبای من دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم؟
اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سر تر از تاریخ یونانت کنم
در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم!
کاری بکن،مگذار از تو بی خبر باشم..
اینگونه من تا صبح باید جان به سر باشم...
باور نمی کردم که تو، هم خانه ام باشی..
اما من از جایی که هستی،بی خبر باشم...
این که بسازم خانه ی رویایی خود را...
اما پی تو در خیابان در به در باشم..
گرمای این خانه، برای هر دومان کافی ست..
اما من آواره باید پشت در باشم...
یک جای خالی دست کم واکن برای من...
می خواهم از چیزی که هستم،بیشتر باشم...
دنیا نوک انگشت های عشق می چرخد...
من عاشقم،طاقت ندارم بی ثمر باشم...
می خواستم یک مرد بی پروا،ولی آرام...
یک آدم دیوانه اما بی خطر باشم...
اما تو کاری کرده ای با من،که تا هستم
باید اسیر این هراس بی پدر باشم
بیگانه ام با طرز فکرت،شکل رفتارت...
کاری بکن،مگذار از این بیگانه تر باشم....!
ﺑﺎﻧﻮﯼ ﻏﺰﻝ ﺳﺎﺯ ﻣﻦ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻣﻦ ﺳﺎﺯﻡ ﻭ ﻣﻄﺮﺏ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺍﯾﻦ ﮐﻬﻨﻪ ﺭﺩﯾﻒ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻪ ﯼ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﯼ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺷﻬﻨﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﮔَﺮﺩﯼ ﺳﺖ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺭ ﺭﻫﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﺎ
ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻣﻀﺮﺍﺏ ﺗﻮ ﻃﻨّﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻋﻬﺪﯼ ﺷﺪﻩ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻪ ﯼ ﺑﺎﺩ
ﺍﺯ ﺭﻗﺺ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺗﻮ ﻏﻤّﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺗﻌﺒﯿﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺗﺎ
ﺩﺭ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﻣﺴﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻗﺼﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ﭘﯿﺸﮑﺸﺖ
ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﯼ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺁﻏﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ