لب بر لبت
چنانت به درخت بچسبانم به دلتنگى
که درخت شوى
که رفتن اگر بخواهى
نتوانى!
که بمانى...

 


پاییز
در راه هست
و من سراسیمه ی توام
در اضطراب برگ زرد

پاییز
در راه هست
و من بی توام
در قدمگاه بی همراه باران
به زیر چتر مهر

پاییز
در راه هست
و باد دلهره های من
خواهند رسید
به هشدار غیبت تو
میان امید و آرزو

و تو نیستی
  تا به آغوش
  رهایم کنی از این سرمای جدایی

پاییز

اتفاق زردی است

که می تواند ناگهان

در آغوش هر فصلی بیافتد

پاییز دلگیر نیست...دلم گیر پاییز است


بوسیدن تو اگرچه خیال محال است، اما

من این خیال را دوست دارم

آغوش تو چیزی جز ضربان نامنظم قلب ندارد

میدانم اما

من همین بی نظمی را دوست دارم

لمس گونه های تو با پشت دست آرزوست

ولی من همین  آرزوهای به حقیقت ننشسته را دوست دارم

بوییدن موهای تو در یک نیمه شب پاییز ، رویاست

اما

من همین رویاها را دوست دارم

تو محالترین واژه ی ممکن بودی ، و من

همین محال ها را دوست دارم

پس خودت را از دست شعرهایم پنهان مکن

من تورا با تمام این ،محال ها، هم خواهم نوشت..

در حاشیه پیش می رویم

در‌حاشیه می مانیم

در حاشیه همدیگر را دوست خواهیم داشت!

 در حاشیه می میریم......نترس درد ندارد....!!!

نیمی از جهانم برای تو ، نیمی برای گنجشک ها

نیمی از دوست‌داشتنم برای تو.....نیمی برای باد

تا کوچه ها را بگردد....

نیمی از مهربانیم برای تو ....نیمی برای باران

تا زمین ببارد....

و ناگهان مرا به نام کوچکم صدا می کنی

گنجشک هایم به سرزمین‌ تو کوچ می کنند

و من با اینهمه بیابان ، که هیچ بهار نمی شود

فصل هارا گم می کنم....

عشق پایانی ندارد 

تو را به بند می کشد 

در قفس خاطره 

حتی وقتی که نیست