چه سکوت زیبایی دارد امشب

به من دست بزن

بگذار پیراهنم بریزد زیر پاهایت

به من دست بزن

بگذار خیس اشکهایت شود تنم

از این باغ پر از انگور

جام‌های سرشار از شراب ناب

یک جرعه بنوش

شاید دراین دریای مست

شناور شدی امشب

چه سکوت آرامی دارد امشب

و دست‌های تو

گرداگرد پشتم لمس می شود

از زبانت غفلت نکن

این آغوش

بی رمز زبانت باز نمی شود...

به این در و آن در می زنم
یکی از این درها
رو به آغوش تو باز شود شاید
و سرانگشتانم
تنت را
نت به نت
بنوازند باید

هیزم بر آتش ِ نابودی‌ام نینداز
من آب از سرم گذشته است

در به درت می‌شوم
گور به گور اما نمی‌شوم
برای مُردن فرصت زیاد است
باید تو را
زندگی کرد

بگذار غرق شوم
در آبی چشمانت
آنجا دریایی ست که ماهیانش
صید نمی شوند
صیادند

عشق را حرمت این ثانیه ها می سازند !!
و تو با آنچه که در فکر خودت می سازی،
لحظه ها را بنویس!!
خبرت نیست که این خاطره ها می میرند
که اگر قصه ی ما عشقی بود،
این همه فکر نداشت !!
تک تک ثانیه ها حرمت داشت...
تو بشین فکر بکن ، قصه بباف
خبرت نیست در این خانه هوا دلگیر است
تک تک خاطره ها از همه جا میبارند
و فقط از تو خبر می گیرند !
خبرت نیست چه دردی دارد
پیش چشمان پر از حسرت من ،
و به دستان خودت ، می میرند ...

تن پوشی ندارم به غیر ازدستهایت
تمام تنم را بپوشان
رهایم نکن
این عریانی بدون دستهای تو حرام است
معصیتی ست که مجازاتش مرگ است
تمام تنم را بپوشان
موهایم
تنم
پاهایم
نمی خواهم چشمان نامحرمی تنم را ببیند
خودت را درون من بیانداز
به اندامم در آمیز
تا زنده ام رهایم نکن
تن پوشی ندارم
این عریانی معصیتی ست که مجازاتش مرگ است