بهانه هم اگر میگیری
بهانه ی مرا بگیر
من تمامِ خواستن را وجب کرده ام
هیچ کس به اندازه ی کافی‌ عاشق نیست
هیچ کس
هیچ کس به اندازه ی من
عاشقِ تو و بهانه هایت تو نیست

نی بزن خواهش ولی امشب کمی غمگین نواز
خوش نباشد حال من امشب کمی با من بساز


نی بزن شاید کمی از درد من را کم کنی
مرحمی بر خاطرات دَرهم و بَر هَم  کنی


میکشد شعله زبانه از درونم بی صدا ست
سوختم خاکسترم  خاکستر من پر بلاست


هیچ همراهی به جز یادت نباشد هم سفر
لطف کن امشب بیا این خاطراتت را ببر


میدهد آهنگ غم آزار این گوش مرا
رفتنت گشته سوالی  و چرا پشت چرا


گاه آواره شویم ، نه راه پس نه راه پیش
ما جفا خود میکنیم ای نازنین در حق خویش

 
نیستم اهل گله سنگ صبور غصه ام
مانده ام از بهر تو دیگر چه گویم  قصه ام

اینقدر سختی نکن

نزدیک تر بیا

بگذار نفسِ حبسِ سینه ات

لب هایم را زنده کند

این همه تاریکی دلیلی ندارد

شب را برای بوسه آفریده اند...

همه ی خواب های عمیقم را بر می دارم

- حتی کودکانه ترین‌شان را از دورترین سالهای زندگی ام -

به بال نسیم می بندم

به ایوان بیا

و همه ی خواب های مرا نفس بکش

عزیز بی نیاز من!

این همه ی بضاعت من است

برای خستگی چشم های تو

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من