گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر
مه من ، شکوفه ای باش و به دشت آب بنشین
گل باغ آشنائی ، گل من ، کجا شکفتی ؟
که نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد
نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی
نه به دست مست بادی ، گل آتشین جامی
نه بنفشه ای نه بوبی
نه نسیم و گفتگویی
نه کبوتران پیغام
نه باغهای روشن

گل من میان گلهای کدام دشت خفتی ؟
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی ، مه من
تو، راز ما را ، به کدام دیو گفتی ؟
که بریده ریشه مهر ، شکسته شیشه دل
منم این گیاه تنها
به گل امید بسته
همه شاخه ها شکسته

به امید ها نشستیم و به یادها شکفتیم
درآن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم

امروز مرهمی جز عشق که ذات درد است
برای زخم های زندگی نمی شناسم
چه شگفت است عشق
که هم زخم است و هم مرهم

به جرم عشق تو گر می‌زنند بر دارم

گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم


مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست

که با وجود تو از هرکه هست بیزارم


از آن سبب که زبان راز دل نمی‌داند

حدیث عشق ترا بر زبان نمی‌آرم

محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشته ام
و خود اجرایش می کنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوارنم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را
اگر که می بارد
بر چتر آبی تو
و چون تو نماز می خوانی
من خداپرست شده ام.