دلتنگی ؛
آخرین جادویی بود که ،
در اولین دیدار ،
برچشمانم نشست
و اولین کلامی بود که ،
در آخرین ثانیه های با تو بودن ،
بر دستانم جاری شد
آری ...
از تقدیر نه گزیری هست و نه گریزی

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را

ای موافق صورت و معنی، که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را


اینکه این روزها

چشم هایت نمی خندند

لب هایت مرا نمی بینند

و دست هایت

در من قدم نمی زنند

یعنی رفته ای...

فقط

چمدانت را جا گذاشته ای!

حواس پرت شده ام

اما یادم بوده

یک بغل "دوستت دارم"

و چند تایی بوسه

بگذارم کنار چمدانت

برای وقت هایی که من نیستم

و می دانم دلت

تنگ می شود برایم!


جهان می گذرد
جهان ازمیان اندام زنی می گذرد که معشوقه ام است
جهان عاشقانه عبورمی کند
شلاق می شود
سنگ می شود
شلیک می شود
اما از میان اندام زنی عبور می کند که خواب رفته است
این زن که اکنون خوابیده است
روی اندامش گاوان وحشی عبورکرده اند
قلب برادرانش را درجزیره ای مفقود
صبحی که خورشید را خواب برده بود
کفتاران سیاه بلعیده بودند
این زن درانتظار رسیدن من
هر سال کودکی ازآسمان باردار بود
کودکی که جای دستانش شمشیری بود
وجای چشمانش نفرین
جهان عبورمی کند
ازاندام زنی سپید
زنی با چشمان خیس
موهای آویزان

بگذار بگویند مغرور است
بگذار بگویند چشم به نگاهِ هیچکس نمی دوزد
اصلا بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی خواهند دید
آن مغرور
تنها ناز و نیازش را
خرجِ هر غریبه ای نمی کرده
بگذار ببینند عاشقی می کند
می خندد
در آغوش می گیرد
چشم می دوزد
اما  تنها به نگاهِ تو
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی
دنیا آن رویِ مرا خواهد دید
آن رویِ پنهانم را
آن رویِ
عاشقم را