تو کجائی ؟
در گستره ی بی مرز این جهان
تو کجائی ؟
من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام :
کنار تو
تو کجائی ؟
در گستره ی ناپاک این جهان
تو کجائی ؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام
بر سبز شور ، این رود بزرگ که می سراید برای تو

صبح زیبایت بخیر ای نازنین زیبای من
لحظه دیدار توست،ای مهر تو دنیای من

آفتاب روی تو پر می کشد از شرق دور
صبح زیبا می رسد ای جلوه فردای من

خواب نوشین ترا در آسمانها دیده ام
صبح بیداری بماند دردل شیدای من

از دلم گر تو بپرسی، گویدت صدراز من
ای تو صبح آرزو در خانه سودای من

من ترا می خواهمت همچون نسیم آرزو
ای سراپا مهر تو،افسانه دنیای من

عاقبت پروانه گشتم در دل صبح سپید
شمع جانم گشته ای،ای شعله پروای من

خاطرم آید که صبحی با تو پیمان بسته ام
صبح زیبایت بخیر، ای مهر تو، دنیای من



پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است

امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است

بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر است

من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است

من و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر است

منم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است

تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است



عاشق که می شوی
تمام جهان نشانه معشوقه ات دارند
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوه ی تلخ
یک خیابان خلوت و ساکت
به آسمان که نگاه می کنی
کبوترانی که پرواز می کنند
همه تو را امید می دهند
حتما که نباید هدهد خبری بیاورد
گاهی کلاغی هم از معشوقه ات پیام دارد
جهان عاشقی زیباست  آنقدر زیباست
که آواره شدنش هم زیباست
مردن در عاشقی هم زیباست

آیا به حرفم شک می کنی وقتی می گویم
که تو زیباترین و باارزش ترین زن دنیا هستی
آیا به این شک داری
و  هم چنین مهم ترین زن دنیا
آیا به حرفم شک داری

آیا به این شک داری که ورود تو به قلب من
باشکوه ترین روز و بهترین خبر در تاریخ تمام جهان بود
آیا به این شک داری که تو وجود وتمام زندگی من هستی
و من از چشمان تو آتش عشق را دزدیدم
 و حاضر شدم که برای به دست آوردنت
خطرناک ترین کارها را انجام بدهم
ای گل وبوی خوش و یاقوت و ملکه و قانون زندگی و خوبی در بین تمام ملکه های جهان

ای ماه من
که هر غروب از لابه لای کلمه هایم متولد می شوی
تو آخرین سرزمینی هستی
که من قبرم را در آنجا بنا خواهم کرد و در آنجا مدفون خواهم شد
و تمام کتاب های عشقم را در آنجا منتشر خواهم کرد